جدول جو
جدول جو

معنی پرگره - جستجوی لغت در جدول جو

پرگره
دارای گره بسیار، پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
تصویری از پرگره
تصویر پرگره
فرهنگ فارسی عمید
پرگره
(پُ گِ رِهْ)
پرعقد. پرشکنج. پرچین:
سیاوش ز گفت گروی زره
برو پر ز چین کرد و رخ پرگره.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پرگره
پرچین و شکن
تصویری از پرگره
تصویر پرگره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرپره
تصویر پرپره
پولک ریز، فلس
پوستۀ نازک فلز، پول فلزی بسیار کم ارزش، سکۀ کم بها، پول خرد کم ارزش، پول سیاه، پاپاسی، فلس، پشیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروره
تصویر پروره
پرواری، پرورده، چاق، فربه، گوسفند یا جانور دیگر که او را در جای خوب بسته و خوراک خوب داده و فربه کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپره
تصویر پرپره
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، یرمع، بادفره، بادفر، فرفروک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگنه
تصویر پرگنه
ناحیه، ایالت، استان، قسمتی از کشور
ترکیبی از داروهای خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگهر
تصویر پرگهر
پرگوهر، پرجواهر، کنایه از آنکه اصل و نسب عالی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
در نقاشی، طرح صورت انسان، تک چهره، نقاشی صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگنه
تصویر پرگنه
پرگناه، آنکه گناه بسیار مرتکب شده، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
گره یا دانه ای که بر سر تسبیح ببندند
فرهنگ فارسی عمید
(پُ گُ نَهْ)
پرگناه:
برین بر شدن بنده را دستگیر
مر این پرگنه را تو کن دلپذیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ گُ هََ)
پرگوهر، صاحب گوهری نیک. صاحب اصلی بزرگ:
سپهبد چنین گفت با بخردان
که ای نامور پرگهر موبدان.
فردوسی.
هر آن عشق یوسف که زین پیشتر
بد اندر دل آن بت پرهنر
سبک جملگی جمع شد سربسر
میان دل یوسف پرگهر.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ نَ /نِ)
زمینی را گویند که از آن مال و خراج میگیرند. (برهان). زمینی را گویند که از آن خراج بستانند. (جهانگیری) ، مرکبی باشد از عطریات و بویهای خوش و آنرا در هندوستان ارگجه گویند و در عربی ذریره خوانند و به این معنی به کسر کاف فارسی هم آمده است. (برهان) ، بفتح اول و سکون ثانی دهات. (برهان) (غیاث اللغات). رجوع به پرکنه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
بمعنی پرگار است که افزار دایره کشیدن و اشیای عالم باشد و جنسی است از پارچۀ مثقالی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ رَ / رِ)
پرورش یافته. پرواری. پروارکرده. فربه کرده. فربه شده. تغذیه شده. چاق کرده. مسمّن:
رو منکلوس کن تو بترف و بگوزتر
دهقان غاتفر دهدت مرغ پروره.
سوزنی.
چو مرغ پروره مغرور خصمت آگه نیست
از آنکه رمح غلامان تست بابزنش.
شهاب الدین مؤید سمرقندی.
جوز گوز و لوز بادام است و عجه خایه ریز
چون سرطرات است پالود مسمّن پروره.
فراهی (نصاب الصبیان)
لغت نامه دهخدا
(پَ رِ)
آلکساندر گی. عالم فلکی فرانسوی، دارای مؤلفات معتبر در ذوات الاذناب. مولد، پاریس 1711م. وفات 1796
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ رَ / رِ / پِ پِ رَ / رِ)
پاره. پول. تنک ریزه. فلوس. فلوس کوچک بسیارتنک بغایت ریزه. (برهان). پشیز. (رشیدی) (جهانگیری). و بعضی بمعنی دینار گفته اند. (رشیدی) :
درست گشت که خورشید در خزانۀ تو
قراضه ای است دغل بر مثال پرپره ای.
شمس الدین ورکانی
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ رِهْ)
عقده و گرهی را گویند که بر سر تسبیح تعبیه کنند. (برهان) (آنندراج) :
ای سرگره از تو عقد جان را
بل واسطه عقد آن جهان را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پْرُ/ پِ رُ نِ)
نوعی از طیور خواننده، از خانوادۀ ئیروندی نیده دارای ده نوع فرعی که در اتازونی بسیار دیده میشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرگاره
تصویر پرگاره
جنسی است از پارچه مثقالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
گرهی که بر سر تسبیح تعبیه کنند عقده تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگنه
تصویر پرگنه
پر گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگهر
تصویر پرگهر
پرجواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروره
تصویر پروره
جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند پرواری: (چو مرغ پروره مغرور خصمت آگه نیست از آنکه رمح غلامان تست با بزنش) (شهاب الدین موید سمرقندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گره
تصویر پر گره
پر چین پر شکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
طرح صورت انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپره
تصویر پرپره
((پَ پَ رِ یا رَ))
سکه کوچک تنگ را گویند، پشیز، فلوس، پولک. دینار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرگنه
تصویر پرگنه
((پَ گَ نَ یا نِ))
زمینی را گویند که از آن مال و خراج بستانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگره
تصویر سرگره
((~. گِ رِ))
گره یا دانه ای که بر سر تسبیح ببندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتره
تصویر پرتره
((پُ رِ))
طرح صورت، نقاشی چهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروره
تصویر پروره
((پَ وَ رِ))
جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویر، تمثال، شمایل، صورت، عکس، نقش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دندانه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کفگیر
فرهنگ گویش مازندرانی