آنکه خمار بسیار در سر دارد، مست، چشمی که مانند چشم شراب خوردگان باشد، برای مثال در چشم پرخمار تو پنهان فنون سحر / در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن (حافظ - ۷۸۸)
آنکه خمار بسیار در سر دارد، مَست، چشمی که مانند چشم شراب خوردگان باشد، برای مِثال در چشم پرخمار تو پنهان فنون سحر / در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن (حافظ - ۷۸۸)
چشم پرخمار، که بچشم شراب خوردگان ماند: بدیده چو قار و برخ چون بهار چو می خورده ای چشم او پرخمار. فردوسی. در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن. حافظ. ، با اثر شراب. مخمور. خمارزده: دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن بیاراست کار. فردوسی. و رجوع به خمار شود
چشم پرخمار، که بچشم شراب خوردگان ماند: بدیده چو قار و برخ چون بهار چو می خورده ای چشم او پرخمار. فردوسی. در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن. حافظ. ، با اثر شراب. مخمور. خمارزده: دگر روز شبگیر هم پرخمار بیامد تهمتن بیاراست کار. فردوسی. و رجوع به خمار شود
پرخواره. پرخور. بسیارخوار. اکال. شکم خواره. شکم پرست. اکول. شکمو. شکم گنده. گران خوار. شکم بنده. رزد. رس . عبدالبطن. گلوبنده. شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار: سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. و رجوع به پرخور شود
پرخواره. پرخور. بسیارخوار. اَکال. شکم خواره. شکم پرست. اَکول. شِکمُو. شکم گنده. گران خوار. شکم بنده. رَزد. رَس ْ. عبدالبطن. گلوبنده. شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار: سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. و رجوع به پرخور شود