جدول جو
جدول جو

معنی پرخراش

پرخراش
آنچه خراش بسیار دارد، بسیار خراشیده
تصویری از پرخراش
تصویر پرخراش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پرخراش

پرخراش

پرخراش
سخت خراشیده. بسیار شخوده:
چو بنشست با سوگ ماهی بلاش
سرش پر ز گرد و رخش پرخراش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پرخروش

پرخروش
پرغوغا، پرجنجال، برای مِثال همی کوه پرناله و پرخروش / همی سنگ خارا برآمد به جوش (فردوسی۴ - ۱۳۹۱)
پرخروش
فرهنگ فارسی عمید

پرخروش

پرخروش
پرغوغا. پرآواز:
جهان گشت ز آواز او پرخروش
برانگیخت گرد و برآورد جوش.
فردوسی.
همی کوه پرناله و پرخروش
همی سنگ خارا برآمد بجوش.
فردوسی.
زمین پرخروش و هوا پر ز جوش
همی کر شدی مردم تیزهوش.
فردوسی.
همه سیستان زو شود پرخروش
وزو شهر ایران برآید بجوش.
فردوسی.
ورا کشته دیدند و افکنده خوار
سکوبای رومی سرش برکنار
همه رزمگه گشت زو پرخروش
دل رام برزین پر از درد و جوش.
فردوسی.
به ایران زن و مرد ازو پرخروش
ز بس کشتن و غارت و جنگ و جوش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پرخاش

پرخاش
درشتی و تندی از روی خشم، عتاب، برای مِثال چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی - ۱۲۳)، جنگ وجدال، کارزار، پیکار
پرخاش کردن: درشتی کردن، تندی کردن، سخن درشت گفتن، پیکار کردن
پرخاش
فرهنگ فارسی عمید