جدول جو
جدول جو

معنی پراگننده - جستجوی لغت در جدول جو

پراگننده
(پَ گَ نَ دَ / دِ)
رجوع به پراکننده شود
لغت نامه دهخدا
پراگننده
اسم پراگنیدن پراگندن، پریشان کننده تار و مار کننده ولو کننده. یا پراگننده روشنایی. مفرق نور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراگندن
تصویر پراگندن
پراکندن، پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراننده
تصویر دراننده
پاره کننده، چاک دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علف خوار را در چراگاه گردش دهد تا چرا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکنیده
تصویر پراکنیده
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرا کننده
تصویر پرا کننده
پریشان کننده، متفرق کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزاننده
تصویر پزاننده
پخته کننده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ نَ دَ / دِ)
پریشان کننده. متفرق کننده. تار و مار کننده. ولوکننده. ولاوکننده
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ / دِ)
پراکنده. رجوع به پراکنده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ دَ)
نعت فاعلی از پراندن. رجوع به پراندن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دَ / دِ)
رجوع به پراکنده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دَ / دِ)
رجوع به پراکنیده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ / رُ نَ / نِ / گُ سَ / سِ نَ /نِ شُ دَ)
رجوع به پراکنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دَ)
رجوع به پراکندنی شود
لغت نامه دهخدا
اسم پراگنیدن پراگندن، پریشان کننده تار و مار کننده ولو کننده. یا پراگننده روشنایی. مفرق نور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاننده
تصویر پزاننده
آنچه که بپزد منضج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گنده
تصویر پر گنده
پراگنده
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، منتشر، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علفخوار را در چراگاه بچرا وا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازننده
تصویر پازننده
کسی که پای بر زمین زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراننده
تصویر پراننده
آنکه می پراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگندنی
تصویر پراگندنی
در خور پراگندن قابل پراگندن، که پراگندن آن واجب بود، نثار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگنیدن
تصویر پراگنیدن
سرپیچی کردن تخلف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگندن
تصویر پراگندن
((پَ گَ دَ))
پاشیدن، پریشان کردن، پخش کردن، مشهور کردن، به هر سوی فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراگنیدن
تصویر پراگنیدن
((پَ گَ دَ))
گستردن، پخش شدن، سرپیچی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرافکنده
تصویر پرافکنده
((~. اَ کَ دِ))
کنایه از عاجز، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراگنده
تصویر پراگنده
((پَ گَ دِ))
غمگین، پریشان، تلف شده، گوناگون، متفرق، شیفته، شوریده، مشهور، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراگنیده
تصویر پراگنیده
((پَ گَ دِ))
پراگنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
Diffuse, Scattered, Freckly, Straggly
دیکشنری فارسی به انگلیسی