جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دراننده

دراننده

دراننده
درنده:
گر نبودش کار از الهام اله
او سگی بودی دراننده نه شاه.
مولوی
لغت نامه دهخدا

دواننده

دواننده
آنکه دیگری را وادار به دویدن کند، کسی که سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند
دواننده
فرهنگ فارسی عمید

چراننده

چراننده
کسی که حیوان علف خوار را در چراگاه گردش دهد تا چرا کند
چراننده
فرهنگ فارسی عمید

چراننده

چراننده
شبان. چوپان. راعی. (منتهی الارب). آنکه ستوران یا گوسپندان و غیره را چراند. آن کس که حیوانات یا طیور اهلی را بچرا برد:
چمانندۀ چرمه هنگام گرد
چرانندۀ کرکس اندر نبرد.
فردوسی.
سپه دشمن او را رمه ای دان که در او
نه چراننده شبانست نه ره جوی نهاز.
فرخی
لغت نامه دهخدا