جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پزاننده

پزاننده

پزاننده
آنچه پزد. منضج: و ضمادها و طلیهاء پزاننده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چند که این علامتها پدید آید... طبیعت را به تدبیرهاء پزاننده یاری باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و داروهای پزاننده که اندر آن وقت بکار دارند تا سر کند و ریم بپالاید، نطرون است و بوره و انگزد و مر و سرگین خطاف و سرگین خروس و بلبل و جندبیدستر و نوشادر و هزاراسفند و خردل و تخم ترب... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حب الصنوبر و لعوق او پزاننده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج ماده امّا پزانیدن مادۀ زکام گرم و رقیق را کشک آب باید فرمود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و لعوق او پزاننده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

چزاننده

چزاننده
آزاررساننده. آزارکننده. اذیت کننده ضعیفان، بسخن یا بعمل. رجوع به چزاندن شود
لغت نامه دهخدا

پازننده

پازننده
که پای بر زمین زند: اَخبَط، مرد پازننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا