جدول جو
جدول جو

معنی پراور - جستجوی لغت در جدول جو

پراور
دارای پر پرنده تیزپر، تیز رو
تصویری از پراور
تصویر پراور
فرهنگ لغت هوشیار
پراور
پرنده، دارای پر، تیزپر، تیزرو، برای مثال گهی با چراگر چراگر شدی / گهی با پراور پراور شدی (خواجو- مجمع الفرس - پراور)
تصویری از پراور
تصویر پراور
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرخور
تصویر پرخور
اکال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پراپر
تصویر پراپر
لبریز کاملا پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشور
تصویر پرشور
پر حرارت، پر غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
که زور بسیار دارد نیرومند قوی مقابل کم زور: مردی پر زور. یا آب پر زور. که جریانی تند دارد. یا باران پر زور. تند و سیلابی. یا تب پر زور. سخت گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروار
تصویر پروار
فربه، سمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروار
تصویر پروار
چاق، فربه، برای مثال اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی - ۶۰)، حیوانی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود
آتشدان، مجمر، عودسوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنور
تصویر پرنور
بسیار روشن، دارای روشنایی بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
آنکه بسیار غذا بخورد، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراور
تصویر گراور
فلزی مسطح از آلیاژ روی که به روشی شبیه چاپ عکس، تصویر مورد نظر را بر روی آن حک می کنند، کنایه از تصویری که با این روش بر روی کاغذ چاپ شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشور
تصویر پرشور
پرآشوب، پرغوغا، کسی که شوق و هیجان بسیار دارد، پرحرارت
فرهنگ فارسی عمید
عکس که با دستگاه مخصوص در روی فلز مخصوص عکسبرداری شود جهت چاپ روی کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروار
تصویر پروار
((پَ))
فربه، چاق، جایی که گوسفند یا گاو را نگاهدارند تا فربه شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروار
تصویر پروار
خانه تابستانی، خانه بادگیر، بالاخانه، آتشدان عودسوز، رف، طاقچه، تخته هایی که سقف خانه را بدان پوشند، قلعه، حومه، پربار، پرباره، پربال، پرباله، فربال، فرباله، برواره، فرواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
((پُ. خُ))
آن که بسیار می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرآور
تصویر پرآور
((پِ وَ))
تیزپر، تیزرو، پرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرشور
تصویر پرشور
پرحرارت
فرهنگ فارسی معین
((گِ وُ))
قطعه فلزی که برای چاپ تصویر یا دستخط در چاپ مسطح به کار می رود و نخست نوشته یا تصویر را به طریقه ای شبیه چاپ عکس بر روی این قطعه فلز ثبت می کنند، عکس چاپ شده در یک متن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرزور
تصویر پرزور
زورمند، نیرومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشور
تصویر پرشور
Popping, Spirited, Uproariously, Zesty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
Gluttonous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
взрывной , энергичный , шумно , острый
دیکشنری فارسی به روسی
обжорливый
دیکشنری فارسی به روسی
knallend, lebendig, lärmend, würzig
دیکشنری فارسی به آلمانی
вибуховий , енергійний , галасливо , пекучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ненажерливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
wybuchowy, energiczny, hałaśliwie, pikantny
دیکشنری فارسی به لهستانی
爆裂的 , 活泼的 , 喧闹地 , 辣的
دیکشنری فارسی به چینی
estourando, animado, de forma barulhenta, picante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
scoppiettante, vivace, rumorosamente, piccante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی