جدول جو
جدول جو

معنی پذیرفتار - جستجوی لغت در جدول جو

پذیرفتار
(پَ رُ)
پذرفتار. تاوان دار. ضامن. (دهار). کافل. متعهّد. کفیل. (زمخشری). ضمین. قبیل. پایندان: بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او را از ملک بازکنید. و پسرش پرویز از آذربایجان بیاورید و بپادشاهی بنشانید و ما هر دو شما راپذیرفتاریم از پرویز بهمه نیکوئی و داد پس مردمان را از این سخن خوش آمد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
، زعیم. سردار. ریش سفید قوم. و رجوع به پذیرفتار شود
لغت نامه دهخدا
پذیرفتار
تاوان دار ضامن متعهد کفیل پایندان پذرفتار، سردار ریش سفید قوم زعیم
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفتار
((پَ رُ))
کفیل، ضامن، سردار، ریش سفید قوم
تصویری از پذیرفتار
تصویر پذیرفتار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرکفتار
تصویر پیرکفتار
کفتار پیر، کنایه از مرد یا زن پیر زشت و بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتار
تصویر پذرفتار
قبول کننده، ضامن، کفیل، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتگار
تصویر پذرفتگار
قبول کننده، پذیرنده، ضامن، کفیل، متعهد، برای مثال چو روشن گشت بر شاپور کارش / به صد سوگند شد پذرفتگارش (نظامی۲ - ۲۸۵)، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتکار
تصویر پذرفتکار
پذرفتگار، قبول کننده، پذیرنده، ضامن، کفیل، متعهد، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتاری
تصویر پذرفتاری
قبول، تعهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذیرفتکاری
تصویر پذیرفتکاری
قبول، تعهد، ضمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذیرفتکار
تصویر پذیرفتکار
پذیرنده، قبول کننده، ضامن، کفیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذیرفتاری
تصویر پذیرفتاری
پایندانی، تعهد، کفالت، فرمان برداری
فرهنگ فارسی عمید
(پَرُ)
قبول. تعهد. تکفّل. ضمان: عبدالله بن حازم به خراسان شد از قبل عبدالله بن زبیر عبدالملک بسیار نامه کرد به عبداﷲ البته قبول نکرد و گفت هفت سال خراسان بتو دهم و پذیرفتگاری کرد البته قبول نکرد و گفت... (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ایشان راه تبصبص... پیش گرفتند و از زبان عبدالملک بن نوح پذیرفتگاریها کردند. (ترجمه تاریخ یمینی).... که عضدالدوله و مؤیدالدوله به شمس المعالی رسول فرستادند و التماس کردند که فخرالدوله را بخدمت ایشان بازفرستد و بر سر آن پذیرفتگاری بسیار کردند از خزاین و اموال. (ترجمه تاریخ یمینی).
، پذیرفتگاری کردن، ضمان. (تاج المصادر بیهقی). تعهّد. تعهد کردن. برعهده گرفتن. قبول کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ تَ)
درخور پذیرفتن. قبول کردنی. قابل قبول، در اصطلاح بانک سندی که قابل قبول باشد
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
متعهد. قبول کننده. پذرفتار. پذیرفتار، فرمانبردار. (برهان). مطاوع، مقرّ. معترف، سردار و ریش سفید قوم. (برهان). زعیم
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کفتار پیر. کفتاری بزادبرآمده: ضبعٌ عرجاء
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پذرفتاری. ضمان. (دهار). ضمانت. ذمّه. کفالت. تعهّد. تقبّل. تکفّل. تکفیل. عهد. تعهد. کیانت. کیان. تکافل. پایندانی. (مجمل اللغه) : چون شب درآمد عثمان سوی علی آمد و گفت باید که این مردمان را بازگردانی علی گفت بر چه حجت بازگردانم عثمان گفت هر چه تو فرمائی آن کنم علی گفت رواست پس علی دیگر روز برفت و ایشان را پذیرفتاری کرد و بازگردانید. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). مردمان بر ایشان گرد آمدند از هر سوی تا لشکری بزرگ شد و مسافربن کثیرایشان را برداشت از بیلقان و به وزنان شد خبر به عاصم بن یزید شد از ارمینیه و آذربایجان منادی فرمود و لشکرگاه بیرون آمد پس مردی بیامد از بردع گفت خبرداری از عاصم گفت دارم فروآمده است بر در بردع به فلان جای گفت تو راه دانی بردن بر لشکر او اندر شب، گفت توانم. مسافر او را پذیرفتاری کرد و لشکر برداشت و این مرد او را به لشکرگاه عاصم برد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). مردمان گفتند ماکس فرستیم تا مردمان شهر با سلاحها بیایند و ترا هیچکس خلاف نکنند... پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم شاد شد و ایشان را دعا کرد و عباس را گفت ای عم ّ امیدوارم که ایزد سبحانه و تعالی این کار تمام کند و دین من برین مردمان آشکارا کند که عدد این نقیبان و مهتران (مدینه) که پذیرفتاری کرده اند دوازده تن اند و حواریان عیسی دوازده تن بودند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
- پذیرفتاری کردن، کفالت. ضمانت. ضمان. اکفال
لغت نامه دهخدا
(پِ رُ)
پذیرفتار. کفیل. (زمخشری). حمیل. پایندان. ضامن. کسی که کم و بسیار کسی بر گردن گیرد و برساند. صبیر. غریر. قبیل. (منتهی الارب). کافل. زعیم:
دلت براز خدااز زمانه راهبر است
کفت به روزی خلق خدای پذرفتار.
اسدی.
- پذرفتار شدن، زعامت. ضمانت. کفالت. پایندانی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَق ق)
پذیرفتگار. قبول کننده. پذیرنده. مطاوع. معترف. پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود:
چو روشن گشت بر شاپور کارش
به صد سوگند شد پذرفتگارش.
نظامی.
، فرمانبردار
لغت نامه دهخدا
(پِ رُ)
ضمان. ضمانت. ذمّه. کفالت. تعهّد. پذیرفتاری. تقبّل. تکفّل. تکفیل. وعد. وعده. عده. مطاوعت. قبول. قبله. عقد. زعامت
لغت نامه دهخدا
تصویری از پذرفتاری
تصویر پذرفتاری
ضمانت، کفالت، وعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرفتکاری
تصویر پذیرفتکاری
قبول پذیرفتاری، فرمانبرداری مطاوعت، اقرار اعتراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذرفتکار
تصویر پذرفتکار
قبول کننده پذیرنده، فرمانبردار مطیع، مقر معترف خستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذرفتگار
تصویر پذرفتگار
قبول کننده پذیرنده، فرمانبردار مطیع، مقر معترف خستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرفتگاری
تصویر پذیرفتگاری
قبول پذیرفتاری، فرمانبرداری مطاوعت، اقرار اعتراف
فرهنگ لغت هوشیار
در خور پذیرفتن قبول کردنی پذرفتنی، باور کردنی قابل قبول، سندی که قابل قبول باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که کم و بسیار کسی برگردن گیرد و برساند پایندان ضامن کفیل پذیرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
قبول کننده پذیرفتار، فرمانبردار مطاوع، مقر معترف خستو، سردار ریش سفید قوم زعیم
فرهنگ لغت هوشیار
قبول کننده پذیرفتار، فرمانبردار مطاوع، مقر معترف خستو، سردار ریش سفید قوم زعیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرفتاری
تصویر پذیرفتاری
ضمانت، تعهد، تقبل
فرهنگ لغت هوشیار
قبول کرده مقبول پذرفته، آنچه بر عهده گرفته باشند آنچه تقبل کرده باشند، مستجاب (دعا)، صورت مقابل پذیرا هیولی: (و هر پذیرایی که بپذیرفته ای هستی وی تمام شود آن پذیرا را هیولی خوانند... و آن پذیرفته را که اندروی بود صورت خوانند) (دانشنامه علائی. الهی) یا پذیرفته بودن، بر عهده گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذرفتکار
تصویر پذرفتکار
((پَ رُ))
پذیرنده، معترف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذرفتار
تصویر پذرفتار
((پَ رُ))
ضامن، کفیل، فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذیرفتنی
تصویر پذیرفتنی
قابل قبول، موجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پذیرفتاری
تصویر پذیرفتاری
استقبال
فرهنگ واژه فارسی سره
باورکردنی، پسندیده، قابل قبول، مطلوب، مقبول، موردپسند
متضاد: غیرقابل قبول، نپذیرفتنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد