جدول جو
جدول جو

معنی پدرامیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پدرامیدن
نیکو شدن، خوش و خرم شدن، برای مثال اگرچه راه ناپدرام باشد / بپدرامد چو خوش فرجام باشد (فخرالدین اسعد - ۱۴۳)
تصویری از پدرامیدن
تصویر پدرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
پدرامیدن(گَ دَنَ تَ)
نیکو شدن. خوب شدن. خرم شدن. بسهل درآمدن:
اگرچه راه ناپدرام باشد
بپدرامد چو خوش فرجام باشد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
پدرامیدن
نیکو شدن خوب شدن خرم شدن
تصویری از پدرامیدن
تصویر پدرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
گفتن، سخن گفتن، سخن سر کردن، برای مثال کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کند زبان (فرخی - ۳۲۷)، آواز کردن، بانگ برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرامیدن
تصویر آرامیدن
آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردمیدن
تصویر دردمیدن
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراییدن
تصویر پیراییدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراهیدن
تصویر پیراهیدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردازیدن
تصویر پردازیدن
پرداختن، پول دادن، وام خود را ادا کردن، کارسازی کردن، ساختن، جلا دادن، آراستن، خالی کردن، تهی کردن، مرتب کردن، انجام دادن، فارغ شدن، مشغول گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
راه رفتن از روی ناز و وقار و به زیبایی، رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرامید
تصویر پیرامید
جسم مخروطی با وجوه جانبی مثلث به یک راس مشترک
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهْ اَ گُ دَ)
منع کردن. بازداشتن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ فَ / فِ کَ دَ)
پیراستن. رجوع به پیراهیدن و رجوع به پیراستن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناآرامیدن. نیارامیدن. آرام نگرفتن. استراحت نکردن. مقابل آرامیدن. رجوع به آرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ زَ دَ)
دباغت دادن چیزی را. (آنندراج). پیراستن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ شُ دَ)
پیراستن. پیرایستن. زینت دادن. پیراهیدن:
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو را تا که نپیرایی والا نشود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ غَ)
تذریه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنامیدن
تصویر پنامیدن
منع کردن، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرامید
تصویر پیرامید
فرانسوی سنبوسه (هرم برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
پریشان کردن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
از روی ناز و وقار راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درائیدن
تصویر درائیدن
گفتن، لائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراهیدن
تصویر پیراهیدن
زینت دادن پیراستن، دباغت کردن چیزی را پیراستن
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دادن بکاستن: تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامیدن
تصویر آرامیدن
((دَ))
خفتن، استراحت کردن، قرار یافتن، آرام شدن، صبر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
((پَ دَ))
پریشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
((خُ دَ))
راه رفتن از روی ناز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
((دَ دَ))
سخن گفتن، سخن بی معنی گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
((دَ دَ))
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره