جدول جو
جدول جو

معنی پتال - جستجوی لغت در جدول جو

پتال
(پِ)
گلبرگ
لغت نامه دهخدا
پتال
کثیف، نوعی سوسک که فضولات حیوانات را به شکل گلوله درآورده و به
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پدال
تصویر پدال
پایی، مربوط به پا، رکاب، اهرم کنترل کننده در اتومبیل و بعضی دستگاه ها که زیر پا قرار می گیرد، در موسیقی وسیله ای پایی در سازهایی مانند پیانو، هارپ و امثال آنکه به نوازنده کمک می کند تا طنین صداها را ممتد، خیلی قوی یا خیلی ضعیف کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتال
تصویر قتال
بسیار کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتال
تصویر فتال
بسیار تاب دهنده، ریسمان تاب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتال
تصویر فتال
پسوند متصل به واژه به معنای فتالنده مثلاً گهرفتال برای مثال جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد / فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال (ازرقی - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختال
تصویر ختال
مکار، بسیار مکر کننده، پرمکر، حیله گر، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتال
تصویر قتال
جنگیدن و کشتن، جنگ کردن، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتاس
تصویر پتاس
ماده ای سفید و بی بو، که از ترکیب اکسیژن با پتاسیم حاصل می شود و در صنعت صابون سازی، شیشه سازی و تهیۀ مواد حشره کش و سفید کننده کاربرد دارد، جوهر قلیا، نمک قلیا
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
پیر. نقاش فرانسوی بمائۀ هفدهم میلادی. وی در تصویر مناظر بارع و صاحب مهارت است. وفات ظاهراً بسال 1676م. (1086 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(حُ / حُ ءَ)
مناص. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(خَتْ تا)
فریبنده. مکار. غدار. (از مهذب الاسماء) (متن اللغه). از ریشه ختل به معنی خدعه میباشد، کسی که با وقار شاهانه بود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پطاس. ئیدروکسید پتاسیم که بدان پتاس محرق گویند. رجوع به پطاس محرق شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
هفتال. هیتال. هیتل. هیطل. هپتالی. هفتالی. ج، هپتالان. هفتالان. هیاطله. هپتالیان. هفتالیان. در بندهشن ایرانی: هفتالان. به ارمنی: هپتال. فارسی: هیتل. عربی: هیطل. مقایسه شود با بیلی بولتن شرقی، 4 و 6 (1932) ، ص 946 و مابعد. نام قومی است که در زمان پیروز پادشاه ساسانی از ایالت کانسوی چین، به نواحی تخارستان که تازه کیداریان از آنجا رفته بودند، هجوم آوردند و پیروز را مغلوب و اسیر ساختند. برای اطلاع بیشتر رجوع به کلمه هپتالیان شود. قوم هپتال را ’هونهای سفید’ نیز نامیده اند. اما نمیتوان حقیقهً آنها را از اقوام هون شمردزیر به روایت پروکوپیوس این طایفه از حیث سفیدی پوست و زندگی مدنی، با اقوام هون اختلاف داشتند. و نیز بنا بر قول مارکوارت (ایرانشهر ص 55 یادداشت 8) ابتدا خیونیان به اسم ’هون سفید’ خوانده میشدند و این عنوان بعداً به هپتالیان اطلاق شده است. چند سکه از هفتالیان در دست است که روی آن خطوطی با حروف کوشانی، که از الفبای یونانی مشتق شده، منقوش است. چند سکه هم به خط هندی معروف به براهمی موجود است. (ایران در زمان ساسانیان، کریستنسن، ترجمه رشید یاسمی ص 316)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ختال
تصویر ختال
خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متال
تصویر متال
هر نوع فلزی مانند طلا و نقره و پلاتین و مس و آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آپتال
تصویر آپتال
فرانسوی بی گلبرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتال
تصویر پاتال
پیر ناتوان: از این پیر و پاتالها کاری ساخته نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتاس
تصویر پتاس
جوهر قلیا که جسمی است سفید و بی بو
فرهنگ لغت هوشیار
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتال
تصویر کتال
خواربار، گوشت، تنگی زندگی، نیاز بر آمده، نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
با یکدیگر کارزار کردن، محاربه، مقاتله بسیار کشنده، بسیار قتل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتال
تصویر عتال
بارکش مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدال
تصویر پدال
وسیله ای شبیه رکاب که در ماشینها در زیر پا قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتول
تصویر پتول
هوای ناصاف و کدر (گویش سیستانی)، هوای وتر، هوای بد، هوای بتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتال
تصویر پاتال
پیر، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدال
تصویر پدال
((پِ))
ابزاری در ماشین ها و دستگاه های دیگر که زیر پا قرار دارد، رکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پفتال
تصویر پفتال
((پَ))
پیر، سالخورده، خوردنی و مشروبات گوناگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتال
تصویر فتال
((فَ تّ))
بسیار تاب دهنده، کسی که نخ و ریسمان و مانند آن ها را تاب داده و فتیله کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتال
تصویر فتال
((فَ یا فِ))
از هم گسستن، بریدن، شکستن، در ترکیب با برخی واژه ها معنای از هم پاشنده، پراکنده کننده می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتال
تصویر قتال
((قِ))
کشتن، جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتال
تصویر قتال
((قَ تّ))
بسیار کشنده، بسیار قتل کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پتاس
تصویر پتاس
((پُ))
جسمی سفید رنگ و محکم و باریک جهت سفید کردن پارچه، تهیه صابون و جوهر قلیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آپتال
تصویر آپتال
بی گلبرگان
فرهنگ واژه فارسی سره
لاغر، نازک، باریک
دیکشنری اردو به فارسی