- پاسپورت
- گذرنامه
معنی پاسپورت - جستجوی لغت در جدول جو
- پاسپورت
- گذرنامه، جواز سفر
- پاسپورت ((پُ))
- اجازه نامه برای رفت و آمد اشخاص از مملکتی به مملکت دیگر، گذرنامه، جواز عبور
- پاسپورت
- گذرنامه، مدرکی رسمی که دارندۀ آن حق سفر به کشورهای خارجی را دارد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پروانه برای آزادی رفت و آمد اشخاص از مملکتی بمملکت دیگر گذرنامه جواز عبور پته تذکره باشبرد، اجازه عبور بکشتی بازرگانی از آبهای ساحلی مملکتی
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
عده ای سربازمستحفظ وملازم رکاب
لگد کوب، پایمال شده
گزارش کتبی یا شفاهی مبنی بر خبر و مطلبی گزارش) اجزاء هر یک از وزارتخانه هااز روی راپرت آن وزیر بصدارت عظمی... خواهد بود (از قانون تشکیلات مشیر الدوله صدر اعظم ناصر الدین شاه)
مشایعت، همراهی، هیئت مشایعت کنندگان، گروهی که برای محافظت یا احترام همراه شخص مهمی حرکت می کنند
پایمال شده، لگدمال شده، لگدکوب، پامال
پاسپار کردن: پاسپر کردن، لگدکوب کردن
پاسپار کردن: پاسپر کردن، لگدکوب کردن
عنوان شاهزادگان ونجبای اشکانی و ساسانی
((اِ کُ))
فرهنگ فارسی معین
مشایعت، همراهی، عده ای سرباز مسلح که برای محافظت یا احترام، همراه شخصیت مهمی حرکت می کنند، همروان (واژه فرهنگستان)
انواع ورزش هائی که در هوای آزاد انجام شود
پاسپار
نوعی بازی ورق، ورق بازی
پاسپار، پایمال شده، لگدمال شده، لگدکوب، پامال
ورزش، ورزشکار مثلاً آدم اسپرت،
ورزشی مثلاً لباس اسپرت،
غیر رسمی و ساده، مناسب برای مکان های غیر رسمی مثلاً در مهمانی های رسمی هم لباس های اسپرت می پوشد
ورزشی مثلاً لباس اسپرت،
غیر رسمی و ساده، مناسب برای مکان های غیر رسمی مثلاً در مهمانی های رسمی هم لباس های اسپرت می پوشد
((اِ پُ))
فرهنگ فارسی معین
ورزش، انواع گوناگون ورزش، حالت غیررسمی لباس، کیف و غیره، ویژگی ماشینی که با تجهیزات و وسایلی تزیین شده باشد که مخصوص مسابقه است
نوعی بازی ورق، چهاربرگ