- وَاحِد
- یک، یکی
معنی وَاحِد - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فاحش، ناپسند، بی شرم، بی حیا، زبانی، محروم اخلاق، بی ادب
قابل حذف، به علاوه، زیادی، اضافی، فراوان
خزنده
فرمانده، رهبر، مؤلّف، محدودکننده، پیشرو
بی ثمر، خشک
قابل توجّه، متوجّه شدن
فاسدکننده، فاسد، در حال فساد، فاسدانه، عیب دار، زننده، آدم بدکار، فاسدشدنی، گندیده، کهنه، ویرانگر
فراوان
شارژ، کشتی باری
هوشیار، آگاهانه
ناهموار، برآمده
پایین، کم
مشخّص، روشن
وسیع، گسترده
فرسوده، رنگ پریده، پریده رنگ
ولگرد، سرگردان
وعده دهنده، امیدوار کننده
یخ زده، سفت و سخت
وارداتی، ورودی
خنک، سرد
جستجوگر، محقّق
بی حسّ، خفته، بی حسّ کننده
بی سن، جاودانه، جاویدان
رهبر، پیشگام، ستوان
گرفتار، در حال بازگشت، محبوس
افسونگر، جادوگر، جذّاب، شعبده باز
عمداً، غسل تعمید داد
رو به بالا، در حال افزایش
پرستش گر، یک نمازگزار
خندیدن با صدای بلند، خندیدن، خندان، خنده کنان، خنده آور
خردکننده، آسیاب
رایج، غالب
الزامی، وظیفه