معنی فَاسِد
- فَاسِد
- فاسدکننده، فاسد، در حال فساد، فاسدانه، عیب دار، زننده، آدم بدکار، فاسدشدنی، گندیده، کهنه، ویرانگر فاسِدکُنَندِه، فاسِد، دَر حالِ فِساد، فاسِدانِه، عِیب دار، زَنَندِه، آدَمِ بَدکار، فاسِدشُدَنی، گَندیدِه، کُهنِه، ویرانگَر
دیکشنری عربی به فارسی