جدول جو
جدول جو

معنی ونگردن - جستجوی لغت در جدول جو

ونگردن
مکانی درمرتع هلیشت ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واگردان
تصویر واگردان
ضرر، عدم سود، جامه و لباسی که به جای لباسی که در تن دارند بپوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنگیدن
تصویر جنگیدن
جنگ کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولگردی
تصویر ولگردی
بیکاری، هرزه گردی، آوارگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منگیدن
تصویر منگیدن
آهسته حرف زدن، زیر لب سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگریدن
تصویر نگریدن
نگریستن، نگاه کردن، دیدن، نگریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
لنگان لنگان راه رفتن، راه رفتن لنگ، برای مثال بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی - ۶/۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگرده
تصویر انگرده
غژم، غژمه، دانۀ انگور که از خوشه جدا شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
چالاکی کردن، زود به هم گشتن و کاری را به چابکی انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
انگاشتن، انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکردن
تصویر واکردن
باز کردن گشودن: (در خواهش بروی او واکن، قدرت ایزدی تماشا کن خ)، سر پوش برداشتن از دیگ و امثال آن، گستردن (فرش و جز آن) پهن کردن: (اگر کرباسی خشک اندر هوای سرد وا کنند)، جدا کردن دور کردن، فارغ کردن (بدو معنی اخیرا) : (گویند که خود ز عشق واکن، لیلی طلبی ز سر رها کن خ) (نظامی)، چیدن: (قطف وا کردن میوه و انگور)، بریدن چیدن: (اقتطاع پاره ای از چیزی وا کردن) یا موی وا کردن، بریدن موی چیدن موی. یا از سر خود وا کردن، شخص مراجعه کننده را بنحوی طرد کردن و مقصود او را بر نیاوردن دست بسر کردن، از خود راندن: مانندآن ورق که زسرواکندکسی حسنت به چرخ گنجفه داد آفتاب را) (ملا واقف قند هاری) یا از کار وا کردن کسی را. او را از کارش باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنگندن
تصویر آنگندن
آکنده، پرساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ونگ زدن
تصویر ونگ زدن
بانگ زدن آواز دادن: (توی همین خانه کاری بسرت بیاورم که مثل مرغ کرکر تا عمر داری ونگ بزنی و بگویی بد بد است)، داد و فریاد کردن (کودک مخصوصا)، گریستن توام با داد و فریاد (بر اثر ضعف مرض تقاضای چیزی)، یواشکی چیزی را بکسی گفتن، با صدای آهسته و احیانا تو دماغی حرف زدن: (دیشب توی خیابان زن خوشگلی از جلو ما رد شد رفیقمان درگوشش ونگی زد زنکه هم قایم زد توی گوشش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
لباس بجز آنچه که بر تن دارند و چون این جامه چرکین گردد از تن درآرند و آن یک را بتن کنند واشور. یا یک پیرهن دارد که واگرداناش آفتاب است. جامه اش منحصر بهمین یک پیرهن است، آن قسمت از تصنیف و آهنگ که پس از هر بندی تکرار شودبرگردان ترجیع، تفاوت توفیر ما به الاختلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکردن
تصویر نوکردن
تجدید کردن، از سر گرفتن، تجدید
فرهنگ لغت هوشیار
دیدن نظرکردن، دقت کردن توجه کردن: چون بنگرید بهزاد بود برادرخویش، نظرکردن کوکبی بکوکب دیگر، تفکرکردن اندیشیدن یا نگریدن بزیر خویشتن، ملاحظه زیردستان و فروتران را کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منگیدن
تصویر منگیدن
آهسته و زیر لب سخن گفتن لندیدن: (این بمنگیدند در زیر زبان آن اسیران با هم اندر بحث آن. {} تا موکل نشنود بر ما جهد خود سخن در گوش آن سلطان برد) (مثنوی. نیک. 259: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنگیدن
تصویر شنگیدن
یا شنگیدن دل کسی. غنج زدن دل وی خواستار بودن وی کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگادن
تصویر انگادن
تصور کردن، پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
پنداشتن تصور کردن گمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگیدن
تصویر جنگیدن
نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگیدن
تصویر چنگیدن
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگردان
تصویر واگردان
((گَ))
زیر و رو کردن، دوباره گرداندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکردن
تصویر وشکردن
((وَ کَ دَ))
وشکریدن، کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن، وشکولیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ونگ زدن
تصویر ونگ زدن
((~. زَ دَ))
بانگ زدن، آواز دادن، داد و فریاد کردن (کودک مخصوصاً)، گریستن توأم با داد و فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنگیدن
تصویر شنگیدن
((شَ دَ))
سرو گوش جنبیدن، میل به عمل خلاف داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منگیدن
تصویر منگیدن
((مَ دَ))
از روی خشم آهسته در زیر لب سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
((لَ دَ))
لنگان لنگان راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنگیدن
تصویر جنگیدن
((جَ دَ))
نبرد کردن، رزم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
((اِ دَ))
پنداشتن، تصور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
Falter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جنگیدن
تصویر جنگیدن
Fight
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
vacilar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جنگیدن
تصویر جنگیدن
сражаться
دیکشنری فارسی به روسی