جدول جو
جدول جو

معنی منگیدن

منگیدن((مَ دَ))
از روی خشم آهسته در زیر لب سخن گفتن
تصویری از منگیدن
تصویر منگیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منگیدن

منگیدن

منگیدن
آهسته و زیر لب سخن گفتن لندیدن: (این بمنگیدند در زیر زبان آن اسیران با هم اندر بحث آن. {} تا موکل نشنود بر ما جهد خود سخن در گوش آن سلطان برد) (مثنوی. نیک. 259: 3)
منگیدن
فرهنگ لغت هوشیار

منگیدن

منگیدن
لندیدن آهسته آهسته و زیر لب سخن گفتن باشد از روی قهر و غضب. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). آهسته و زیر لب سخن گفتن. (فرهنگ رشیدی) :
این به منگیدن در زیر زبان
آن اسیران با هم اندر بحث آن
تا موکل نشنود بر ما جهد
خود سخن در گوش آن سلطان برد.
مولوی (از حاشیۀ برهان چ معین).
پس همی منگید با خود زیر لب
در جواب فکرتم آن بوالعجب.
مولوی.
، از بینی حرف زدن. (برهان) (ناظم الاطباء). غنه. (منتهی الارب). خَمْخَمه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ملاحی شود
لغت نامه دهخدا

شنگیدن

شنگیدن
یا شنگیدن دل کسی. غنج زدن دل وی خواستار بودن وی کسی یا چیزی را
شنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار

لنگیدن

لنگیدن
لنگان لنگان راه رفتن، راه رفتن لنگ، برای مِثال بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی - ۶/۴۸۹)
لنگیدن
فرهنگ فارسی عمید