انگاردن انگاردن انگاشتن، انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن فرهنگ فارسی عمید
انگاردن انگاردن پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن: همه شاه بگذارد از تو همی بدی نیکی انگارد از تو همی. فردوسی. و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود لغت نامه دهخدا