جدول جو
جدول جو

معنی وعز - جستجوی لغت در جدول جو

وعز
(قَ)
پیش آمدن به کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). وریستاد برنهادن. (تاج المصادر بیهقی) : و عز الیه فی کذا وعزاً، چنین پیش آمد او را در این کار، و این را در کردن و یا نکردن کار هر دو میگویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عوز
تصویر عوز
تنگ دستی، نیازمندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعر
تصویر وعر
زمین سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعا
تصویر وعا
خنور، آوند، ظرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معز
تصویر معز
عزیز کننده، گرامی دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعز
تصویر اعز
عزیزتر، گرامی تر، ارجمندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
پند دادن، نصیحت کردن، پند و اندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعد
تصویر وعد
نوید دادن، نوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجز
تصویر وجز
سخن کوتاه، کار کوتاه، فرزکار، کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعث
تصویر وعث
استخوان شکسته، دشوار سخت، لاغری راه سخت گدار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
گرامی تر، کمیاب تر، درازتر، استوارتر ارجمندتر گرانمایه تر بزرگوارتر، نایاب تر دشوار یاب تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوز
تصویر عوز
نایاب و کم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معز
تصویر معز
عزیز کننده، گرامی دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واز
تصویر واز
بمعنی گشاده و مفتوح، باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعا
تصویر وعا
آوند (ظروف واوانی باشد و به عربی وعا گویند) ظرف آوند: (و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده)، آوند رگ، جمع اوعیه اوعا. یا وعا لنفاوی. سپید رگ، ظرف آوند: (و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده)، آوند رگ، جمع اوعیه اوعا. یا وعا لنفاوی. سپید رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعب
تصویر وعب
راه گشاده، همه را گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولز
تصویر ولز
سرخ شدن و سوختن چیزی (غذا) بر روی آتش ، اظهار ناراحتی و درد
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته: از وعدا نوید در برخی از واژه نامه ها این واژه (وعد) را برابر با درست پیمانی نیز دانسته اند که نارواست زیرا در تازی (وعد) به پیمانی گفته می شود که شکسته شود. نویددادن کسی را (درخیروشر هردواستعمال شو)، نوید دهی. یا درستی وعد. نیک عهدی درست پیمانی: (بروی خوب وخلق خوش... و علو همت و درستی و بمدد وفای عهد... ممتاز گردانیده است) یا وعدو و عید. نوید خیر و شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفز
تصویر وفز
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشز
تصویر وشز
پناه مردم، سختی زندگی، شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
پیاپی کاری کردن، حاصل و کسب، کشت و زراعت، حاصل کردن، ورزیدن و ورزش پیشه، کسب و کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعر
تصویر وعر
جای ترسناک، سخت و دشوار زمین سخت: (چوسهلی بریدم رسیدم بو عری چو و عری بریدم رسیدم بسهلی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعن
تصویر وعن
پناهگاه، زمین سفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی پا زن بز کوهی، جمع اوعال
فرهنگ لغت هوشیار
فرواژ اندرز پند (اندرز و نصحیت) -1 پند دادن کسی را، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند دهی، بیان روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند اندرز: (عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعز
تصویر اعز
((اَ عَ زّ))
ارجمندتر، بزرگوارتر، نایاب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معز
تصویر معز
((مُ عِ زّ))
عزت دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورز
تصویر ورز
((وَ))
پیشه، شغل، کشت و زرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعل
تصویر وعل
((وَ))
بز کوهی، جمع اوعال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
((وَ))
پند دادن، نصیحت کردن، سخنرانی درباره امور شرعی، پند، اندرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعر
تصویر وعر
((وَ عَ))
زمین سخت و ناهموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعد
تصویر وعد
((وَ))
نوید، مژده، نوید دهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واز
تصویر واز
باز، گشوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورز
تصویر ورز
تمرین
فرهنگ واژه فارسی سره