معنی وعر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با وعر
وعر
- وعر
- جای ترسناک، سخت و دشوار زمین سخت: (چوسهلی بریدم رسیدم بو عری چو و عری بریدم رسیدم بسهلی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
وعر
- وعر
- دشوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دشوار و صعب. (ناظم الاطباء) ، شعر معر وعر، موی کم ریخته شده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، اوعار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وعر
- وعر
- وُعوره. وعاره. وعور. دشوار گردیدن جای، پر شدن سینۀ کسی از خشم و کینه. لغتی است در وعز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وعز شود
لغت نامه دهخدا
زعر
- زعر
- کم شدن پر پرنده، تنک مویی، تنک موی، کم گیاهی، بدخویی کم موی تک موی، کم گیاه تنک گیاه دژمک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار