جدول جو
جدول جو

معنی وشکو - جستجوی لغت در جدول جو

وشکو
شکوفه های درختان جنگلی، وفا نکردن به پیمان، گاو سفید رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکو
تصویر بشکو
(دخترانه)
شرکت سهامی (نگارش کردی: بهشک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وشک
تصویر وشک
صمغ، شیرۀ خشک شدۀ درخت، صمغی تلخ مزه شبیه کندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
چابک و چالاک، کاری، حریص در کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکو
تصویر مشکو
بت خانه، حرم سرا، بالاخانه، کوشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکو
تصویر اشکو
سقف، هر طبقه از بنا، اشکوب، آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
(وِ کِ)
قوچ را گویند که گوسفند نر است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ورکوه. نام شهری است که بر بالای کوه واقع شده است و از چهار طرف آن چشمه های آب روان است. (برهان). نام شهری است که اکنون به ابرقوه معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به ابرقوه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کشکاب است که آش جو باشد، نام مرغی است سیاه و سفید که عکه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشکرک. کشکر. و محتمل است که کشکو دگرگون شدۀ کشکر باشد؟
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن واقع در 10هزارگزی جنوب باختری تنکابن کنار رود خانه سه هزار با 800 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه کیله و محصول آن برنج و مرکبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است و بدانجا یک باب دبستان وجود دارد و در تابستان گاوداران به ییلاق لاک تراشان می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
آشکوب:
وین چارطاق ششدر هفت آشکوی چرخ
یک تاب خانه حرم کبریای اوست،
خواجو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سقف خانه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). مخفف اشکوب بمعنی سقف. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
موضعی است در فارس بین ده دشت و بهبهان در شمال قلعه دیز
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تصغیر مشک و خیک هم هست که مشکیجه باشد. (برهان). مصغر مشک یعنی مشک کوچک و مشکیجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قریه ای است پنج فرسنگی کمتر میانۀ شمال و مشرق حسن آباد است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 218)
لغت نامه دهخدا
(مَ کُوو)
گله کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، دردناک. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، که به اندک بیماری سست شده باشد. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
مخفف گوشت کوب، کوبندۀ گوشت،
در تداول عامه آلتی چوبین و گاه فلزین که کوفتن دیگ افزار آبگوشت را بکار است، رجوع به گوشت کوب شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اشکنان که در بخش گاوبندی شهرستان لار واقع است و 245 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
آلتی چوبین و گاه فلزی که برای کوفتن دیگ افزار آبگوشت استعمال شود، ساطور قصابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکو
تصویر مشکو
بتخانه، بتکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکون
تصویر وشکون
گوشت عضوی از بدن کسی را بین دو انگشت فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
مرد جلد و چابک و مجرب درکارها
فرهنگ لغت هوشیار
هر طبقه از ساختمان، هر یک از طبقاتنه گانه آسمان آسمان سپهر، مجموع آسمان فلک، سقف آسمانه، رگه های چینه، هر طبقه از زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکو
تصویر شکو
بیماری، شتر ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکل
تصویر وشکل
گوسفند قوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکل
تصویر وشکل
((و کَ))
گوسفند نر، قوچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکو
تصویر مشکو
((مُ))
بت خانه، حرمسرا، مشکوی هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکو
تصویر آشکو
هر طبقه از ساختمان، هر یک از طبقات نه گانه آسمان، سپهر، سقف، آسمانه، رگه های دیوار، هر طبقه از زمین، آشکوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
((وَ یا وِ))
مرد جلد و چابک و مجرب در کارها، بشکول، بژکول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکون
تصویر وشکون
((و))
نیشگون، قسمت کوچکی از گوشت یا پوست بدن کسی را بین دو انگشت فشردن
فرهنگ فارسی معین
حرم سرا، حرم خانه، بتخانه، مشکویه، کوشک، قصر، بالاخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکوفه با زمینه ی سفید، شکوفه ی درختان، شکافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفاشو
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند پیشانی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی