- ورآوردن
- چیزی راازجای خویش کندن
معنی ورآوردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اجابت کردن، تامین کردن
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
بیرون آوردن، ظاهر ساختن، داخل کردن
بلند کردن، بالا بردن، بالا آوردن، افراختن، روا کردن، پذیرفتن و انجام دادن، پروردن
انکار
در قمار باختن
داخل کردن ادخال، بیرون آوردن (از اضداد)، رها کردن آزاد ساختن، یا از خود در آوردن دروغ پردازی کردن مطلبی از خود ساختن که واقعیت نداشته باشد
محصول
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)
توجه کردن اقبال کردن (بجهتی یا به سوی شخصی)
زور دادن فشار آوردن، تعدی کردن ستم کردن
شناختن دریافتن فهمیدن: (شماراجانیاوردم)
پاره شدن
بنهایت ریسدن بپایا رسانیدن
به سرآوردن، پایان دادن، به آخر رساندن
بالابرده شده، روا شده، پرورده، بنای مرتفع، برای مثال به درگاه شاه آفریدون رسید / برآورده ای دید سرناپدید (فردوسی - ۱/۱۱۱) ، آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده
زور دادن، فشار دادن، فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی
توجه کردن، به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن
رو نهادن، توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
رو نهادن، توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
پائین آوردن
جمع کردن فراهم آوردن فراز آوردن: ... از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت، تالیف کردن: قیاس اقترانی آن بود که دو قضیه (را) گرد آورند
دست یافتن، پیدا کردن، یافتن
یکه خوردن
توجه کردن، میل کردن، پرورش دادن
برخوردن به کسی یا چیزی مثلاً به طور اتفاقی دیدن کسی یا چیزی،
مواجه شدن با کسی یا چیزی، ملاقات کردن با کسی یا چیزی،برای مثال جان تازه می شود ز لب روح پرورت / هرکسی که «برخورد» به تو از عمر برخورد (صائب - لغت نامه - برخوردن)
کنایه از رفتار کسی را توهین آمیز دانستن و رنجیدن مثلاً شاید حرف من به او برخورده است
مواجه شدن با کسی یا چیزی، ملاقات کردن با کسی یا چیزی،
کنایه از رفتار کسی را توهین آمیز دانستن و رنجیدن مثلاً شاید حرف من به او برخورده است
تکان خوردن از شنیدن یا دیدن چیزی که برخلاف انتظار، یکه خوردن، از رواج افتادن