جدول جو
جدول جو

معنی ورآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

ورآوردن
چیزی راازجای خویش کندن
تصویری از ورآوردن
تصویر ورآوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
اجابت کردن، تامین کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآوردن
تصویر درآوردن
بیرون آوردن، ظاهر ساختن، داخل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
بلند کردن، بالا بردن، بالا آوردن، افراختن، روا کردن، پذیرفتن و انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآوردن
تصویر برآوردن
((~. وَ دَ))
بلند کردن، بالا بردن، اجابت کردن، انجام دادن، پروردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درآوردن
تصویر درآوردن
((دَ وَ دَ))
داخل کردن، بیرون آوردن، کسب کردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآوردن
تصویر سرآوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
به پایان رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرآوردن
تصویر فرآوردن
((فَ وَ یا وُ دَ))
حاصل کردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورسوریدن
تصویر ورسوریدن
انکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزآوردن
تصویر بزآوردن
در قمار باختن
فرهنگ لغت هوشیار
داخل کردن ادخال، بیرون آوردن (از اضداد)، رها کردن آزاد ساختن، یا از خود در آوردن دروغ پردازی کردن مطلبی از خود ساختن که واقعیت نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرآورده
تصویر فرآورده
محصول
فرهنگ واژه فارسی سره
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو آوردن
تصویر رو آوردن
توجه کردن اقبال کردن (بجهتی یا به سوی شخصی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور آوردن
تصویر زور آوردن
زور دادن فشار آوردن، تعدی کردن ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاآوردن
تصویر جاآوردن
شناختن دریافتن فهمیدن: (شماراجانیاوردم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرخوردن
تصویر جرخوردن
پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر آوردن
تصویر سر آوردن
بنهایت ریسدن بپایا رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر آوردن
تصویر سر آوردن
به سرآوردن، پایان دادن، به آخر رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورده
تصویر برآورده
بالابرده شده، روا شده، پرورده، بنای مرتفع، برای مثال به درگاه شاه آفریدون رسید / برآورده ای دید سرناپدید (فردوسی - ۱/۱۱۱)، آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زور آوردن
تصویر زور آوردن
زور دادن، فشار دادن، فشار وارد کردن بر کسی یا بر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو آوردن
تصویر رو آوردن
توجه کردن، به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن
رو نهادن، توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروآوردن
تصویر فروآوردن
پائین آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کردن فراهم آوردن فراز آوردن: ... از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت، تالیف کردن: قیاس اقترانی آن بود که دو قضیه (را) گرد آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرآوردن
تصویر گیرآوردن
دست یافتن، پیدا کردن، یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخوردن
تصویر واخوردن
یکه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآورده
تصویر برآورده
((~. وَ دِ))
پرورش داده، برکشیده، اجابت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاآوردن
تصویر جاآوردن
((وَ یا وُ دَ))
شناختن دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رو آوردن
تصویر رو آوردن
توجه کردن، میل کردن، پرورش دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زور آوردن
تصویر زور آوردن
((وَیا وُ دَ))
فشار دادن، ستم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخوردن
تصویر واخوردن
((خُ دَ))
یکّه خوردن، دچار شوک شدن، بی رونق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخوردن
تصویر برخوردن
برخوردن به کسی یا چیزی مثلاً به طور اتفاقی دیدن کسی یا چیزی،
مواجه شدن با کسی یا چیزی، ملاقات کردن با کسی یا چیزی، برای مثال جان تازه می شود ز لب روح پرورت / هرکسی که «برخورد» به تو از عمر برخورد (صائب - لغت نامه - برخوردن)
کنایه از رفتار کسی را توهین آمیز دانستن و رنجیدن مثلاً شاید حرف من به او برخورده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واخوردن
تصویر واخوردن
تکان خوردن از شنیدن یا دیدن چیزی که برخلاف انتظار، یکه خوردن، از رواج افتادن
فرهنگ فارسی عمید