قورباغه، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
قورباغه، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
بندی که از چوب و علف یا سنگ و خاک برای برگرداندن مجرای آب بر روی نهر می بستند، برای مثال آب هر چه بیشتر نیرو کند / بند ورغ سست بوده بفگند (رودکی - ۵۳۲) فروغ، روشنی، برای مثال گل را چه گرد خیزد از ده گلاب زن؟ / مه را چه ورغ بندد از صد چراغ دان؟ (کلیله و دمنه)
بندی که از چوب و علف یا سنگ و خاک برای برگرداندن مجرای آب بر روی نهر می بستند، برای مِثال آب هر چه بیشتر نیرو کند / بند ورغ سست بوده بفگند (رودکی - ۵۳۲) فروغ، روشنی، برای مِثال گل را چه گَرد خیزد از ده گلاب زن؟ / مَه را چه ورغ بندد از صد چراغ دان؟ (کلیله و دمنه)
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، ایبک، فغ، ژون، طاغوت، بد، آیبک، بغ، صنم، شمسه، جبت
بُت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، ایبَک، فَغ، ژون، طاغوت، بُد، آیبَک، بَغ، صَنَم، شَمسِه، جِبت
معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان: و ضماده (الذبل) یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی)
معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان: و ضماده (الذبل) یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی)
بت. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (السامی) (ناظم الاطباء). نصب. طاغوت. جبت. صنم. (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جثۀ آدمی بسازند از جنس گوهرهای معدنی یا سایر سنگها و یا از تخته و چوب اما صنم فقط صورت ساخته شدۀ از اشیاء بالا میباشد لکن بدون جثه. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، اوثان، وثن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چو پشت برهمن شود شاخ گل بر او بر گل نو چو روی وثن. فرخی. بخت پرستیدن خواهدترا همچو وثن را که پرستد شمن. فرخی. بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا. منوچهری. تا نماند بر ذهب نقش وثن چونکه صورت مانع است و راهزن. مولوی
بت. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (السامی) (ناظم الاطباء). نصب. طاغوت. جبت. صنم. (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جثۀ آدمی بسازند از جنس گوهرهای معدنی یا سایر سنگها و یا از تخته و چوب اما صنم فقط صورت ساخته شدۀ از اشیاء بالا میباشد لکن بدون جثه. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، اوثان، وُثُن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چو پشت برهمن شود شاخ گل بر او بر گل نو چو روی وثن. فرخی. بخت پرستیدن خواهدترا همچو وثن را که پرستد شمن. فرخی. بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا. منوچهری. تا نماند بر ذهب نقش وثن چونکه صورت مانع است و راهزن. مولوی
پدید آمدن خون در سراسر تن. (از اقرب الموارد) .سرخ و سطبر گشتن اندام از غلبۀ خون. (ناظم الاطباء). و اگر این حالات مخصوص به لب باشد بثع است با عین مهمله. (از منتهی الارب) ، لفظی است که شبان گوسفندان و بز را بدان خواند. (سروری) : سخن شیرین از زفت نیارد بر بز به بج بج (بر) هرگز نشود فربه. رودکی
پدید آمدن خون در سراسر تن. (از اقرب الموارد) .سرخ و سطبر گشتن اندام از غلبۀ خون. (ناظم الاطباء). و اگر این حالات مخصوص به لب باشد بثع است با عین مهمله. (از منتهی الارب) ، لفظی است که شبان گوسفندان و بز را بدان خواند. (سروری) : سخن شیرین از زفت نیارد بر بز به بج بج (بر) هرگز نشود فربه. رودکی
لرزش جنبش، ترسو تنبل: مرد، جمع وزغه، از ریشه پارسی کرپاسو ها یکی از گونه های قورباغه که در موقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمیجهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را بجلو میبرد. توضیح وزغ با قورباغه معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است
لرزش جنبش، ترسو تنبل: مرد، جمع وزغه، از ریشه پارسی کرپاسو ها یکی از گونه های قورباغه که در موقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمیجهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را بجلو میبرد. توضیح وزغ با قورباغه معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است