جدول جو
جدول جو

معنی وثغ - جستجوی لغت در جدول جو

وثغ(فَصْیْ)
شکستن سر را، وثیغه ساختن جهت ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وثیغه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وزغ
تصویر وزغ
قورباغه، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورغ
تصویر ورغ
بندی که از چوب و علف یا سنگ و خاک برای برگرداندن مجرای آب بر روی نهر می بستند، برای مثال آب هر چه بیشتر نیرو کند / بند ورغ سست بوده بفگند (رودکی - ۵۳۲)
فروغ، روشنی، برای مثال گل را چه گرد خیزد از ده گلاب زن؟ / مه را چه ورغ بندد از صد چراغ دان؟ (کلیله و دمنه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثن
تصویر وثن
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، ایبک، فغ، ژون، طاغوت، بد، آیبک، بغ، صنم، شمسه، جبت
فرهنگ فارسی عمید
(وُ ثُ)
جمع واژۀ وثن. بتها. صنم ها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وثن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
شکستگی زبان، یعنی حرف ’ر’را ’ل’ یا ’غ’، و ’س’ را ’ث’ گفتن. لغتی است در لثغ. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
الثغ گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَفْ فَ)
الثغ گردانیدن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ ثا)
دردها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان: و ضماده (الذبل) یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ)
بت. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (السامی) (ناظم الاطباء). نصب. طاغوت. جبت. صنم. (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جثۀ آدمی بسازند از جنس گوهرهای معدنی یا سایر سنگها و یا از تخته و چوب اما صنم فقط صورت ساخته شدۀ از اشیاء بالا میباشد لکن بدون جثه. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، اوثان، وثن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چو پشت برهمن شود شاخ گل
بر او بر گل نو چو روی وثن.
فرخی.
بخت پرستیدن خواهدترا
همچو وثن را که پرستد شمن.
فرخی.
بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا
بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا.
منوچهری.
تا نماند بر ذهب نقش وثن
چونکه صورت مانع است و راهزن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ج وثن. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به وثن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شکستن چیزی را و کوفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به سم درخستن اسب زمین را، خون آلود کردن سنگریزه پای را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) ، گرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد کردن و جمع نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ)
رسن از لیف خرما بافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لیف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وُ ثُ)
ج وثاق و وثاق. (ناظم الاطباء). رجوع به وثاق شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دیگ پایه ساختن برای دیگ. (ناظم الاطباء). ثفه. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ثفه شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
بستر نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعجب الاشیاء وثر علی وثر، یعنی گائیدن بر بستر نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جامه که بدان جامه ها را پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
شکستن سر کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَثْءْ)
رجوع به وثاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پدید آمدن خون در سراسر تن. (از اقرب الموارد) .سرخ و سطبر گشتن اندام از غلبۀ خون. (ناظم الاطباء). و اگر این حالات مخصوص به لب باشد بثع است با عین مهمله. (از منتهی الارب) ، لفظی است که شبان گوسفندان و بز را بدان خواند. (سروری) :
سخن شیرین از زفت نیارد بر
بز به بج بج (بر) هرگز نشود فربه.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(وَ غَ)
باران اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ویغ
تصویر ویغ
تابع آوایی کلمه جیغ، یا جیغ و ویغ، سر و صدا، داد و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورغ
تصویر ورغ
بندی که از چوب و علف و خاک و گل در پیش رودخانه بندند
فرهنگ لغت هوشیار
لرزش جنبش، ترسو تنبل: مرد، جمع وزغه، از ریشه پارسی کرپاسو ها یکی از گونه های قورباغه که در موقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمیجهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را بجلو میبرد. توضیح وزغ با قورباغه معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثل
تصویر وثل
چرک چرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثن
تصویر وثن
بت فغ، فغ بت: (بوستان گوییی بتخانه فرخار شدست مرغکان چونشمن و گلبنکان چون وثنا) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب بی شکستگی کوفتگی دردها لغزش یافتن و بر آمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثغ
تصویر لثغ
کند زبانی تک زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثن
تصویر وثن
((وَ ثَ))
بت، جمع اوثان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثی
تصویر وثی
((وَ))
لغزش یافتن و برآمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورغ
تصویر ورغ
((وَ رْ))
سد مانندی ساخته شده از چوب و علف و گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورغ
تصویر ورغ
فروغ، روشنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزغ
تصویر وزغ
((وَ زَ))
وزق، قورباغه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویغ
تصویر ویغ
تابع «جیغ» جیغ و ویغ، سر و صدا، داد و فریاد (در هنگامی که بخواهند از سر و صدای کسی به تحقیر یاد کنند یا عجز او را برسانند)
فرهنگ فارسی معین