قورباغه، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
لرزش جنبش، ترسو تنبل: مرد، جمع وزغه، از ریشه پارسی کرپاسو ها یکی از گونه های قورباغه که در موقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمیجهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را بجلو میبرد. توضیح وزغ با قورباغه معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است
وزک و پزغ و غچموک. بزغ. (ناظم الاطباء). چغز. (حاشیۀ اسدی). ضفدع. (ناظم الاطباء). غوک. (حاشیۀ اسدی) (ناظم الاطباء). قورباغه. (ناظم الاطباء). پک. (حاشیۀ اسدی). یکی از گونه های قورباغه که در مواقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمی جهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را به جلو میبرد. وزغ با قورباغۀ معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است. (فرهنگ فارسی معین) : خدا ابر فرستاد و از آن ابر وزغ بارید چنانکه جای نشستن بر ایشان تنگ شد. (قصص الانبیاء ص 106). اگرخور شود غرقه در زهر مار نخواهد نهنگ از وزغ زینهار. نظامی. به آب اندرشدن غرقه چو ماهی از آن به کز وزغ زنهار خواهی. نظامی. - وزغ در زمین کردن، کنایه از جادوئی کردن و فتنه انگیختن باشد. - امثال: وزغ درآستین دارد، کنایه از مردم چرکن و نکبتی و فاسق و بدعزم نوشته اند. (آنندراج)
پاره پاره کمیز انداختن ناقه و آن به وقت آبستن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). فعل آن از باب ضرب است. (منتهی الارب). کم کم کمیز انداختن ماده شتر. (ناظم الاطباء)