جدول جو
جدول جو

معنی وتخ - جستجوی لغت در جدول جو

وتخ
(فَ)
به چوب دستی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واخ
تصویر واخ
در هنگام ندبه و زاری یا در مقام تحسین و تعجب بر زبان می آورند، واخ واخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتخ
تصویر کتخ
کشک، ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، پینوک، قروت، تیکوز، کتغ، پینو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توخ
تصویر توخ
تاخ، از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خزک، غضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسخ
تصویر وسخ
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد
در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه
در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است
زه کمان، چلّۀ کمان، چرم کمان، چرم گور، چرم گوزن
در موسیقی زه یا سیم ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
فرد
طاق
تنها
در فقه نمازی که فقط یک رکعت دارد
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض کلمۀ سه حرفی که دو حرف آن متحرک و یک حرف ساکن باشد مانند شجر، فلک، چمن، وتد مقرون، جمع اوتاد، میخ چوبی یا فلزی، میخ
فرهنگ فارسی عمید
حقی که مقامی را مجاز می سازد تا قانون یا تصمیمی را که اکثریت یک گروه یا نهاد پذیرفته اند رد کند
فرهنگ فارسی عمید
(وَ تَ خَ)
گل تنک. (منتهی الارب). خلاب و وحل و گل. (ناظم الاطباء) (المنجد) ، چیز اندک. (منتهی الارب). مااغنی عنی وتخه، ای شیئاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) ، ترس و بیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مبهوت و متحیر. (برهان) ، ابله. کالیوه. (برهان) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چیز افشرده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درخت گزنه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ تَ خَ)
نام یکی از شهرهای میانی هند قدیم. (تحقیق ماللهند ص 152)
لغت نامه دهخدا
در دانش سرواد سه واتی اگر وات میانه خاموش باشد آن را سه واتی کاسته (وتد مفروق) نامند و اگر وات میانه جنبا باشد آن را سه واتی پیوسته (وتد مقرون) گویند میخ، میخکوبه، زبانه میخ (چوبین یا فلزی)، جمع اوتاد: (نرگس بسان حلقه زنجیر زرنگر کاندر میان حلقه زرین وتد بود) (منوچهری)، یکی از ارکان سه گانه عروض و آن بر دو قسم است: یا وتدمفروض. دومتحرک است که میان آنها یک حرف ساکن فاصله شده باشد از قبیل نامه و جامه. یا وتد مقرون (مجموع)، دو متحرک است که بعد از آنها یک ساکن باشد مانند: چمن سمن. آن خانه ها که آغازشان از افق آید بمشرق و مغرب یا از فلک نصف النهار زبر زمین و زیرش اوتاد نامند ای میخها. یا مایل وتد. آن خانه هاست که بپهلوی وتد باشند سوی توالی البروج و آن دوم و پنجم و هفتم و یازدهم بود. یا زایل وتد. آن خانه هاست که بپهلوی وتد باشند خلاف توالی البروج. و آن و سوم و ششم و نهم و دوازدهم بود و این برجها آنند که وتد بودند و ز آنجا زایل گشتند. و گروهی زایل را ساقط خوانند و من آنرا اختیار نکنم زیرا که نیز دیگر معنی احتمال کند و شبهت از او افتد. یا وتد قائم و جز قائم. وتد وسط السما دهم خانه بود. اگر درجه او بدهم برج افتد از برج طالع گویند وتدهای قایم اند. و گر درجه او برج یازدهم افتد از طالع گویند وتدهای مایلند و گرچه درجه او اندر برج نهم افتد از طالع گویند وتدهای زایل اند
فرهنگ لغت هوشیار
حق وتو حق خاصی است برای اعضا دائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد که بموجب آن میتوانند مانع تصویب تصمیمات آن شورا گردند، و بمعنی امتناع و مخالفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتخ
تصویر پتخ
مبهوت، متحیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخ
تصویر توخ
تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتخ
تصویر فتخ
سست بندی سستی بند ها (بند مفصل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتخ
تصویر کتخ
کشک قروت، نان خورشی که از شیر و دوغ ترش و نمک سازند شیراز: (مدام تا که بخاصیت اهل صفرا را موافق است همه عمر ناردان و کتخ. ) (عمید لوبکی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست دال بر تاسف و حسرت: واه، وه، کلمه ایست دال بر تحسین و خوشایندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسخ
تصویر وسخ
چرک شوخ پژ پژاگن چرک ریم، جمع اوساخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتخ
تصویر لتخ
آلودن، شکافتن، پوست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زه کمان، چله کمان، تار، ساز، در اصطلاح هندسه هر خطی که نقطه ای از دایره را به نقطه دیگر آن وصل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وتک
تصویر وتک
وتک کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وتو
تصویر وتو
((وِ تُ))
مخالف، امتناع
حق وتو: حقی که به دولتی داده شود مبنی بر رد پیشنهاد دول هم پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتر
تصویر وتر
((وَ تَ))
زه کمان، جمع اوتار، زه یا سیم ساز، خطی است که دایره را به دو قسمت نامساوی تقسیم کند، ضلع روبروی زاویه قائمه مثلث، زردپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتر
تصویر وتر
((وِ))
قسمی از نماز فرد که فقط یک رکعت دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخ
تصویر واخ
کلمه ای است دال به تأسف و حسرت، کلمه ای است دال بر تحسین و خوشایندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتد
تصویر وتد
((وَ تَ))
میخ چوبی یا فلزی، جمع اوتاد، یکی از ارکان سه گانه عروض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتح
تصویر وتح
((وَ تِ))
خسیس، فرومایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسخ
تصویر وسخ
((وَ سَ))
چرک، ریم، جمع اوساخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتخ
تصویر کتخ
((کَ تَ))
کشک، قرقروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتر
تصویر وتر
((وَ یا وِ))
فرد، تنها، طاق، عدد طاق، کینه، جمع اوتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخت
تصویر وخت
وقت
فرهنگ واژه فارسی سره