جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با وتح

وتح

وتح
چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شی ٔ وتح وَعِر، از اتباع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل وتح، مرد فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد فرومایه و خسیس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

وتح

وتح
وَتِح. وتیح. چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (آنندراج). اندک. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

وتر

وتر
بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد
در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه
در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است
زِهِ کَمان، چِلّۀ کَمان، چَرمِ کَمان، چَرمِ گور، چَرمِ گَوَزن
در موسیقی زه یا سیم ساز
وتر
فرهنگ فارسی عمید

فتح

فتح
گشودن، باز کردن، پیروز شدن، گشودن شهری و گرفتن آن، گشایش، پیروزی،
چهل و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه
فتح باب: گشودن در، کنایه از شروع کار، در علم نجوم کنایه از اتصال دو ستاره به گونه ای که خانه های آن ها مقابل هم باشد و این حالت را نشانۀ نزول باران یا برف می دانستند
فتح کردن: گشادن، گشودن، پیروز شدن بر دشمن، تسخیر کردن
فتح
فرهنگ فارسی عمید

لتح

لتح
کلوخ پرت کردن به سوی کسی، کور کردن چشم کسی را، نگاه کردن، گادن گرسنه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار