جدول جو
جدول جو

معنی واکفیدن - جستجوی لغت در جدول جو

واکفیدن
شکافته شدن، ترکیدن و باز شدن پوست میوه، برای مثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی۱ - ۳۵۳)
تصویری از واکفیدن
تصویر واکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
واکفیدن
(فَ کَ دَ)
آب در گلو شکستن. (یادداشت مؤلف). رجوع به واکفتیدن شود
لغت نامه دهخدا
واکفیدن
(فَ کَ / کِ دَ)
چاک دادن و شکافتن میوه های رسیده و جز آن. (ناظم الاطباء). شکافتن. کفته شدن. شکافتن و ترکیدن پوست میوه:
تا گلستانشان سوی تو بشکفد
میوه های پخته بر خود واکفد.
مولوی.
ز آنکه چون مغزش درآکند و رسید
پوست ها شد بس رقیق و واکفید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
واکفیدن
چاک دادن و شکافتن میوه های رسیده، شکافتن و ترکیدن پوست میوه رسیده کفته شدن: (تا گلستانشان سوی تو بشکفد میوه های پخته بر خود واکفد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورکشیدن
تصویر ورکشیدن
برکشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارهیدن
تصویر وارهیدن
آزاد شدن، خلاص شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واهلیدن
تصویر واهلیدن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکاویدن
تصویر واکاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، بازکاویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والمیدن
تصویر والمیدن
لم دادن، دراز کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافیدن
تصویر شکافیدن
شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
بازکشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ خوا / خا دَ)
بازکاویدن. کاوش کردن. تفحص نمودن. درکاویدن چیزی و تجسس و جستجوی چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ دَ)
مؤلف چراغ هدایت در ذیل ترکیب ’آب شکستن در گلو’ آرد: به معنی گره شدن آب است در گلو. و از بعضی لغات مروی است که به فارسی آن را واکفتیدن (به کاف تازی) نیز گویند. رجوع به واکفیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ کَ دَ)
بازکشیدن. (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن:
سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی
گردید خضر هر که در این سایه واکشید.
صائب (از آنندراج).
، دراز کردن، دست دراز کردن، بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) :
تا که روزش واکشد ز آن مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار.
مولوی.
، به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن. (غیاث اللغات). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن، چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم. (آنندراج) :
هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا
من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام.
صائب (از آنندراج).
چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم
شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید.
میرزایحیی شیرازی (از آنندراج).
، بطرف خود کشیدن: جذب، واکشیدن بخود. (دهار). :
غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی
در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش.
رضی دانش (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واکویدن
تصویر واکویدن
مجددا کاوش کردن باز کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورکشیدن
تصویر ورکشیدن
بسوی بالا بر آمدن پاشنه خوابیده کفش را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکریدن
تصویر وشکریدن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکلیدن
تصویر وشکلیدن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارهیدن
تصویر وارهیدن
رها شدن خلاص یافتن: (تا فضل توراهش دهد وز شید و تلوین وارهد شیاد ما شیدا شود دیکرنگ چون شم الضحی) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشنیدن
تصویر واشنیدن
مجددا شنیدن باز شنیدن، شنیدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخزیدن
تصویر واخزیدن
بجایی در شدن، یا بهم (در هم) واخزیدن، بهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسیدن
تصویر وارسیدن
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکوشیدن
تصویر واکوشیدن
منازعه کردن، گلاویز شدن، مروسیدن، ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی واغلیدن چشم پوشیدن از کاری که به اشتیاق تمام پیش گرفته اند صرف نظر کردن فسخ عزیمت کردن، توضیح این معنی فقط در این جمله (شاقلی (شاه قلی) (واقلیده) استعمال میشود یعنی کسی که چیزی را می خواست یا در انجام دادن کای می کوشید از آن چشم پوشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکاریدن
تصویر واکاریدن
مجددا تفحص کردن باز کاویدن، کاویدن، مجادله جدال: (مجادله با کسی واکاویدن در خصومت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والمیدن
تصویر والمیدن
دراز کشیدن و استراحت کردن لم دادن: (رفت از ایران تا زمانی و المد در هتل ها یکه و تنها لمد) (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشیدن
تصویر ناکشیدن
وزن نکردن، تحمل نکردن، نبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
فرهنگ لغت هوشیار
ترک کردناحتراز کردن، رفتن و مقیم شدن، یا پاکشیدن از جایی. دیگر بانجا نرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشتن (گر یکی دم تو بغفلت و اهلیش او رود فرسنگها سوی حشیش) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکشیدن
تصویر پاکشیدن
((کِ دَ))
ترک کردن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقلیدن
تصویر واقلیدن
((قِ دَ))
از کاری که با اشتیاق تمام پیش گرفته اند صرفنظر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارهیدن
تصویر وارهیدن
((رَ دَ))
خلاص شدن، آزاد گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسیدن
تصویر وارسیدن
((رِ دَ))
مجدداً رسیدن، وصول، سرکشی کردن، تفتیش کردن، ادراک، دریافتن، بی فایده شدن، بی مصرف نشدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
جلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره