جدول جو
جدول جو

معنی وانمود - جستجوی لغت در جدول جو

وانمود(لَ مَ)
وانمودن، بیان. اظهار. اقرار. اثبات. تعبیر. شرح. (ناظم الاطباء) ، نشان دادن چیزی برخلاف حقیقت
لغت نامه دهخدا
وانمود
بیان، اظهار، اقرار، اثبات، شرح
تصویری از وانمود
تصویر وانمود
فرهنگ لغت هوشیار
وانمود((نُ))
ظاهرسازی، تظاهر به انجام کاری
تصویری از وانمود
تصویر وانمود
فرهنگ فارسی معین
وانمود
تجاهل، تظاهر، جلوه، خودنمایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
شخص بخشنده، بزرگوار و صاحب همت و فتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنمود
تصویر بدنمود
بدنما، هر چیزی که در نظر خوب نیاید، آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد، بدنمود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
وانمود کردن، بازنمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ دَ)
انموذج. معرب نمونه و به معنی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به انموذج شود، فرود آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش از ولایت مرلکس در ایالت فینیستر. دارای 2111 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوی غاج بخش شاهین دژ به تکاب واقع در 22500 گزی جنوب خاوری شاهین دژ در مسیر راه عمومی شاهین دژ به تکاب، هوای آن معتدل و دارای 313 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، حبوب، کرچک، بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه ارابه رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل واقع دریازده هزارگزی جنوب آستارا و دوهزارگزی شوسۀ آستارابه پهلوی، ناحیه ای است جنگلی، گرمسیر و دارای 961 تن سکنه، از رودخانه مشروب میشود، محصولاتش برنج و صیفی است، اهالی به کشاورزی و تهیۀ زغال از چوب جنگل گذران میکنند، محل سکنای ایل کانرود است، این ده را کاه ری نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع در 63هزارگزی جنوب خاور کازرون جنوب رود خانه جره. ناحیه ای است واقع درجلگه. گرمسیر و دارای 230 تن سکنه. از رود خانه جره مشروب میشود. محصول عمده اش برنج است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
امد مأمود، غایت منتهی الیه. (منتهی الارب). امد مأمود، منتهی الیه. (اقرب الموارد). لهذا الامر امد مأمود، این کار دارای انتهائی است که بدان منتهی می شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جایی است بین همدان و قزوین که در آن به سال 29 هجری بین ایرانیان اهالی دیلم و مسلمین جنگی شدید درگرفت نام پادشاه دیلم موثا و نام امیرعرب نعیم بن مقرن بود، این جنگ از لحاظ اهمیت و شدت با نبرد نهاوند برابری میکرده و این کارزار به پیروزی مسلمانان منتهی شد و سردار عرب درباره آن چنین سروده است:
فلمّا اتانی ان موثا رهطه
بنی باسل جرّوا خیول الاعاجم
صدمناهم فی واج روذ بجمعنا
غذاه رمیناهم باحدی العظائم
فما صبروا فی حومه الموت ساعه
لحد الرماح والسیوف اصوارم
اصبنا بها موثا و من لف جمعه
و فیها نهاب قسمه غیر غانم
کانهم فی واج روذ و جره
ضنین اغانیها فروج المخارم،
(معجم البلدان)،
واج دود که در قاموس الاعلام ترکی آمده ظاهراً تحریفی از همین کلمه است، رجوع به قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نام یکی از دهستانهای دوگانه بخش هریس شهرستان اهر است. این دهستان در قسمت جنوبی شهرستان اهر واقع و از شمال به دهستان حومه اهر و از جنوب و خاور به دهستان آلان براغوش و از باختر به دهستان بدوستان محدود میباشد. آب و هوای آن معتدل و آب قراء تابعه عموماً از چشمه سار و رودخانه های محلی و رود خانه قوری چای است. این دهکده از 16 آبادی بزرگ وکوچک تشکیل شده و جمعیتش در حدود 1230 تن میباشد. آبادیهای مهم آن عبارت است از: برازین، خشکناب، موسالو، گوراوان، هریس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ظاهرنشده. ظاهرنکرده. (ناظم الاطباء). نهانی. پنهانی. مستتر. که بارز و آشکار نیست:
خیز تا بر تو راز بگشایم
صورت نانموده بنمایم.
نظامی.
هم قصۀ نانموده دانی
هم نامۀ ناگشوده خوانی.
نظامی.
، ناکرده. رجوع به نموده شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ تَ)
بازنمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره پدیدار کردن. (ناظم الاطباء). منعکس کردن. دوباره نشان دادن:
سپهر آئینۀ عدل است و شاید
که هرچ آن از تو بیند وانماید.
نظامی.
، نشان دادن. نمودن. ظاهر ساختن. نمایش دادن:
آنچه در کون است ز اشیا و آنچه هست
وانما جان را به هرصورت که هست.
مولوی.
با سلیمان یک بیک وامینمود
از برای عرضه خود را می ستود.
مولوی.
، به اقرارآوردن. اظهار کردن. (ناظم الاطباء). بیان کردن. ظاهرساختن: حکیمی به رمز وانموده است که هیچکس را چشم غیب بین نیست. (تاریخ بیهقی ص 96)
لغت نامه دهخدا
(لَثْیْ)
نشان ندادن. ظاهر نساختن. پنهان کردن، نکردن. انجام ندادن. رجوع به نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام ناشری که در 1889 میلادی نمایشهای میرزا جعفر قراچه داغی را در وین و لایپزیک به طبع رسانید. (تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 310)
لغت نامه دهخدا
به لغت تنکابن قنفذ است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارموک
تصویر وارموک
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
نمونه نمودار، جمع انموذجات، مثال. یا انموذج روحانی. مثال روحانی هر یک از موجودات این جهانی که مظهر آنهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
کنایه از کریم و سخی، و بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
باز نمودن نشان دادن: (عجز فلک را وانمای، عقد جهان را ز جهان واگشای خخخ (مخزن الاسرار بنقل از دکتر شهابی)، وانمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
((جَ مَ))
کریم، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
((نَ یا نُ دَ))
باز نمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرانمود
تصویر فرانمود
توضیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توانمند
تصویر توانمند
قادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهنمود
تصویر رهنمود
توصیه، هدایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازنمود
تصویر بازنمود
توضیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وانمودگر
تصویر وانمودگر
متظاهر
فرهنگ واژه فارسی سره
بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بدنما، زشت، کریه
متضاد: خوش ترکیب، خوش منظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توانا، زورمند، قوی، نیرومند
متضاد: ناتوان، باقدرت، متنفذ، بانفوذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافتوت، بامروت، بخشنده، بزرگ همت، جواد، حر، سخاوتمند، سخی، عیار، فتا، کریم، مرد، داش، لوطی
متضاد: ناجوانمرد، ناکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارشاد، پند، دلالت، راهنمایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد