جدول جو
جدول جو

معنی وانمود - جستجوی لغت در جدول جو

وانمود
بیان، اظهار، اقرار، اثبات، شرح
تصویری از وانمود
تصویر وانمود
فرهنگ لغت هوشیار
وانمود
((نُ))
ظاهرسازی، تظاهر به انجام کاری
تصویری از وانمود
تصویر وانمود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
وانمود کردن، بازنمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
باز نمودن نشان دادن: (عجز فلک را وانمای، عقد جهان را ز جهان واگشای خخخ (مخزن الاسرار بنقل از دکتر شهابی)، وانمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانمودن
تصویر وانمودن
((نَ یا نُ دَ))
باز نمودن، نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانمودگر
تصویر وانمودگر
متظاهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازنمود
تصویر بازنمود
توضیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهنمود
تصویر رهنمود
توصیه، هدایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توانمند
تصویر توانمند
قادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرانمود
تصویر فرانمود
توضیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
کنایه از کریم و سخی، و بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
نمونه نمودار، جمع انموذجات، مثال. یا انموذج روحانی. مثال روحانی هر یک از موجودات این جهانی که مظهر آنهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنمود
تصویر بدنمود
بدنما، هر چیزی که در نظر خوب نیاید، آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد، بدنمود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
شخص بخشنده، بزرگوار و صاحب همت و فتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارموک
تصویر وارموک
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
((جَ مَ))
کریم، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانمود کردن
تصویر وانمود کردن
نشان دادن امری را بر خلاف واقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانوش
تصویر وانوش
(دخترانه)
دریاچه وان، از سمبلهای تاریخ ارامنه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارمود
تصویر ارمود
امرود
فرهنگ لغت هوشیار
کاهگل که بر بام و دیوار کشند گلابه، در ترکیب بمعنی (اندوده) آید: زر اندود سیم اندود گل اندود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندود
تصویر اندود
ماده ای مثل کاهگل، گچ یا سیمان که روی بام یا دیوار مالیده شود، (بن ماضی اندودن) اندودن، اندوده، پسوند متصل به واژه به معنای مالیده شده مثلاً زراندود، سیم اندود، گل اندود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندود
تصویر اندود
ماده ای که به چیزی بمالند، مانند کاهگل که روی بام یا دیوار مالند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمود
تصویر نمود
تجلی، جلوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمود
تصویر نمود
نمودن، نما، نشان، رونق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمود
تصویر نمود
تجلی، جلوه، نمایش، رونق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمود
تصویر نمود
((نُ))
نشان، علامت، جلوه، جلال، رونق
فرهنگ فارسی معین