معنی جوانمرد - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جوانمرد
جوانمرد
- جوانمرد
- بافتوت، بامروت، بخشنده، بزرگ همت، جواد، حر، سخاوتمند، سخی، عیار، فتا، کریم، مرد، داش، لوطی
متضاد: ناجوانمرد، ناکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوانمردی
- جوانمردی
- بخشش، بخشندگی، حمیت، سخا، سخاوت، فتوت، لوطی گری، مردانگی، همت
متضاد: ناجوانمردی
فرهنگ واژه مترادف متضاد