جدول جو
جدول جو

معنی وانمود

وانمود((نُ))
ظاهرسازی، تظاهر به انجام کاری
تصویری از وانمود
تصویر وانمود
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با وانمود

وانمود

وانمود
وانمودن، بیان. اظهار. اقرار. اثبات. تعبیر. شرح. (ناظم الاطباء) ، نشان دادن چیزی برخلاف حقیقت
لغت نامه دهخدا

وانمودن

وانمودن
باز نمودن نشان دادن: (عجز فلک را وانمای، عقد جهان را ز جهان واگشای خخخ (مخزن الاسرار بنقل از دکتر شهابی)، وانمودن
وانمودن
فرهنگ لغت هوشیار

وانمودن

وانمودن
بازنمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره پدیدار کردن. (ناظم الاطباء). منعکس کردن. دوباره نشان دادن:
سپهر آئینۀ عدل است و شاید
که هرچ آن از تو بیند وانماید.
نظامی.
، نشان دادن. نمودن. ظاهر ساختن. نمایش دادن:
آنچه در کون است ز اشیا و آنچه هست
وانما جان را به هرصورت که هست.
مولوی.
با سلیمان یک بیک وامینمود
از برای عرضه خود را می ستود.
مولوی.
، به اقرارآوردن. اظهار کردن. (ناظم الاطباء). بیان کردن. ظاهرساختن: حکیمی به رمز وانموده است که هیچکس را چشم غیب بین نیست. (تاریخ بیهقی ص 96)
لغت نامه دهخدا