جدول جو
جدول جو

معنی وانمودن

وانمودن
(فَ گَ تَ)
بازنمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره پدیدار کردن. (ناظم الاطباء). منعکس کردن. دوباره نشان دادن:
سپهر آئینۀ عدل است و شاید
که هرچ آن از تو بیند وانماید.
نظامی.
، نشان دادن. نمودن. ظاهر ساختن. نمایش دادن:
آنچه در کون است ز اشیا و آنچه هست
وانما جان را به هرصورت که هست.
مولوی.
با سلیمان یک بیک وامینمود
از برای عرضه خود را می ستود.
مولوی.
، به اقرارآوردن. اظهار کردن. (ناظم الاطباء). بیان کردن. ظاهرساختن: حکیمی به رمز وانموده است که هیچکس را چشم غیب بین نیست. (تاریخ بیهقی ص 96)
لغت نامه دهخدا