جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بازنمود

بازنمودن

بازنمودن
وانمود کردن، نشان دادن، دوباره نشان دادن، شرح دادن، بیان کردن
بازنمودن
فرهنگ فارسی عمید

بازنمودن

بازنمودن
دوباره نمودن. (ناظم الاطباء). دوباره نشان دادن:
رخی کزو متصور نمیشود آرام
چرا نمودی و دیگر نمی نمائی باز.
سعدی (بدایع).
لغت نامه دهخدا

بازنمودنی

بازنمودنی
گفتنی. آنچه درخور اظهار کردن است. آنچه باید اطلاع داده شود: خواجه را از راه غور بغزنین باید آمد تا ما را ببیند و بمشافهه آنچه بازنمودنی است بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 532)
لغت نامه دهخدا