جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فرانمود

فرانمودن

فرانمودن
نشان دادن. (یادداشت به خط مؤلف) ، وانمود کردن. (یادداشت به خط مؤلف) : فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام. (کلیله و دمنه). فرانموده که او برخلاف پدر به عقیدت مسلمان است. (جهانگشای جوینی). از دلتنگی خون در شیشه میکرد و فرامی نمود که خنده است. (جهانگشای جوینی).
فرامی نمایم که می نشنوم
مگر کز تکلف مبرا شوم.
سعدی.
چنان فرانمای که از خدمتکاران مایی. (ترجمه تاریخ قم). رجوع به وانمودن، وانمود کردن و نیز رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا

فرانسوی

فرانسوی
از مردم فرانسه، تهیه شده در فرانسه مثلاً عطرهای فرانسوی، زبانی از خانوادۀ زبان های هندواروپایی که در فرانسه و بلژیک رایج است، مربوط به فرانسه
فرانسوی
فرهنگ فارسی عمید

فرانسوی

فرانسوی
فرانسوی در فارسی: تازی گشته فرنگی منسوب به فرانسه از مردم فرانسه، زبان مردم فرانسه
فرهنگ لغت هوشیار