جدول جو
جدول جو

معنی واشنگ - جستجوی لغت در جدول جو

واشنگ
کسی که در شب های ماه رمضان مردم را با آواز یا صدای طبل بیدار کند، چوبک زن، پاسبان، مهتر پاسبانان
تصویری از واشنگ
تصویر واشنگ
فرهنگ فارسی عمید
واشنگ(شِ نَ / شِ)
چوبک زن را گویند که پاسبان و مهتر پاسبانان باشد. (برهان). چوبک زن را گویند و جمعی را در شیراز که شبهای رمضان مردم را برای سحور بیدار کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
واشنگ
چوبک زن پاسبان عسس
تصویری از واشنگ
تصویر واشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
واشنگ((شَ))
چوبک زن، کسی که در شب های ماه رمضان با آواز یا صدای طبل مردم را بیدار می کند، مهتر پاسبان
تصویری از واشنگ
تصویر واشنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورشنگ
تصویر ورشنگ
(پسرانه)
آفتاب خوشحال (نگارش کردی: وهرشهنگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاشنگ
تصویر پاشنگ
(دخترانه)
خوشه انگور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
ریسمانی که در خانه ها کنار دیوار یا جای دیگر می بندند و جامه ها را روی آن می اندازند، رژه، ریجه، بند، ریسمانی که خوشه های انگور یا میوه های دیگر را به آن آویزان می کنند، آونگ، اوننگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشنگ
تصویر پاشنگ
باشنگ، خوشۀ انگور آویزان از تاک، خوشۀ انگور که بر تاک خشک شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارنگ
تصویر وارنگ
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، وادارنگ، واترنگ، باتس، باتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشنگ
تصویر شاشنگ
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشنگ
تصویر باشنگ
خوشۀ انگور آویزان از تاک، برای مثال چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم / چو شیر صافی و پستانش بوده از باشنگ (عسجدی - لغت نامه - باشنگ)، خوشۀ انگور که بر تاک خشک شده باشد، خیار درشت تخمی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
خیار بزرگ و معوج، ترنج و لیموی بزرگ، درخت نارنج. (ناظم الاطباء) ، در ترکیب رنگ وارنگ کلمه به معنی رنگارنگ، رنگ بارنگ، رنگ رنگ است، وارنگ در ترکیب وارنگ زدن، عکس، مخالف، مقابل، معنی میدهد: هر رنگی زدیم وارنگ آن را زد، یعنی مخالف آن رفتار کرد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شاشک. شارشک. شوشک. تیهو را گویند. (فرهنگ جهانگیری). یعنی تیهو هم آمده و آن جانوری باشد کوچکتر از کبک. (برهان). طیهوج است. (فهرست مخزن الادویه) ، ربابی بود چهار تار که نوازند. (اوبهی). ربابی باشد چهارتاره. (فرهنگ جهانگیری). رباب را گویند و آن سازی است معروف. (برهان) :
گهی سماع و ربابی و گاه بربط و چنگ
گهی چغانه و تنبور و شوشک و شاشنگ.
خیامی (از اوبهی).
رجوع به شاشک و شوشک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خوشۀ انگور. خوشۀ کوچک از انگور. چلازه. زنگله، چوب خوشۀ انگور یا چوب چلازۀ انگور، خوشۀ انگوری که بجهت تخم نگاه دارند. (برهان) :
چو مشک بویا لیکنش نافه بوده زغژب
چو شیر صافی پستانش بود از پاشنگ.
عسجدی (از فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی در صفت شراب).
تو گوئی سیه غژب پاشنگ بود
و یا در دل شب شباهنگ بود.
اسدی.
، خیار بزرگ بود که برای تخم میگذارند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی آقای نخجوانی). غاوشو. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی آقای نخجوانی). شنگ. باشنگ:
آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند پاشنگ ایدرش بر جای ماند.
منجیک.
، خربزه و هندوانه و کدو و امثال آنرا نیز گفته اند که بجهت تخم نگاه دارند. پاهنگ. پاچنگ. (برهان). و بعضی از لغویین این کلمه را مخفف پادشنگ دانسته و گفته اند مرکب است از پاد بمعنی پاینده. و شنگ که نوعیست از خیار که بجهت تخم نگاه دارند و معنی ترکیبی آن خیار محفوظ است. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
معلاق یعنی ریسمانی که در خانه ها بندند و جامه و ازار و رومال (روپاک) و لنگی و قطیفه و جز آن بر آن اندازند، قلعه و حصار. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ)
میل آهن که بدان پنبه دانه را از پنبه برمی آورند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (اسدی). میل حلاجان. (حاشیۀ برهان چ معین از لغت فرس ص 309) :
گربری دست سوی نان دانت
در فراخی و گاه نعمت تنگ
بکنی هر دو چشم خویش از بخل
همچو حلاج دانه را به وشنگ.
منطقی (از انجمن آرا، و جهانگیری بدون ذکر نام شاعر).
، تودۀ خربزه و هندوانه و خیار و امثال آن. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). رجوع به جهانگیری شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خوشۀ انگور آویزان ازدرخت را گویند عموماً. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوشۀ انگور بود. (لغت فرس اسدی). خوشۀ آویزان از درخت. (انجمن آرای ناصری). خوشۀ انگور که برتاک باشد. (معیار جمالی) :
چو مشک بویا، لیکنش نافه بوده ز غژم
چو شیر صافی و پستانش بوده از باشنگ.
عسجدی (از فرهنگ اسدی).
تو گفتی سیه غژب باشنگ بود
و یا در دل شب شباهنگ بود.
اسدی (از انجمن آرا و آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که بوسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج: (گر بری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ) (بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو حلاج دانه را به وشنگ) (چها. بدون ذکرنام شاعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادنگ
تصویر وادنگ
انکار پس از اقرار دبه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بید که مانند سفیدار است ولی برخلاف آن مستقیم رشد نمیکند و چوبش نیز محکم نیست و مانند آن دارای پوست صاف است اشن خشنگ اره قلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشنگ
تصویر باشنگ
خوشه آویزان از درخت، خوشه انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشنگی
تصویر واشنگی
کسی که شبهای ماه رمضان مردم را بهنگام سحر بیدار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارنگ
تصویر وارنگ
رنگ مخالف، مخالف عکس یا رنگ وارنگ. رنگارنگ گوناگون رنگ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که به وسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادنگ
تصویر وادنگ
((دَ))
انکار پس از اقرار، دبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارنگ
تصویر وارنگ
((رَ))
رنگ مخالف، مخالف، عکس، رنگ، رنگارنگ، گوناگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشنگ
تصویر پاشنگ
((شَ))
خیار بزرگ، هندوانه و کدو
فرهنگ فارسی معین
والنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
صدا، فریاد
فرهنگ گویش مازندرانی