جدول جو
جدول جو

معنی وارسیده - جستجوی لغت در جدول جو

وارسیده
(نَ / نِ کُ)
بازرسیده، رسیده، وارسی شده. تحقیق شده. بازرسی شده. رجوع به وارسیدن شود
لغت نامه دهخدا
وارسیده
تحقیق شده، بازرسیده
تصویری از وارسیده
تصویر وارسیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واپرسیدن
تصویر واپرسیدن
بازپرسیدن، بازپرسی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواسیده
تصویر هواسیده
ویژگی لبی که خون در آن کم شده و خشک و بی رنگ شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسیده
تصویر نورسیده
تازه رسیده، تازه وارد، تازه، نو، کنایه از نوزاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
کارآزموده، باتجربه، کارزاردیده، جنگ دیده، برای مثال به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراسیده
تصویر هراسیده
ترسانیده شده، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارهیدن
تصویر وارهیدن
آزاد شدن، خلاص شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ / دِ)
که مار را دیده و از آن ترسیده است. که از مار ترسد:
ترسم ز رسن که ماردیده ام
چه مارکه اژدها گزیده ام.
نظامی.
- امثال:
ماردیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
تحقیق. تفتیش. وارسی کردن. رسیدگی کردن. با دقت آگاهی حاصل کردن. (ناظم الاطباء) :مثل حارس میزنی وارس. (از یادداشتهای مؤلف) ، دریافتن. (ناظم الاطباء) ، بازرسیدن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن:
آه اگر دست دل من به تمنا نرسد
یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ یِ تَ / تِ)
از: نا (نفی، سلب) + رسیده (اسم مفعول از رسیدن). (حاشیۀ برهان قاطعدکتر معین). آنکه هنوز نرسیده و وارد نشده باشد. (ناظم الاطباء). نرسیده. واصل نشده. نیامده:
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوانست و بد نارسیده به روی.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 509).
چو بشنید بهرام اندیشه کرد
ز دانش غم نارسیده نخورد.
فردوسی.
هیچ آسیب دشمن به ملک او نارسیده و هیچ چشم زخم در محل رفیع او اثر نانموده. (تاریخ بیهق ص 288).
روز گذشته را و شب نارسیده را
درهم زنی به پویۀ اسبان بادپای.
سوزنی.
هنوز مدت یک هجر نارسیده بپای
هنوز وعده یک وصل نارسیده بسر.
انوری.
با سید عامری در این باب
گفت آفت نارسیده دریاب.
نظامی.
کآن مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده.
نظامی.
تا کی غم نارسیده خوردن
دانستن و ناشنیده کردن.
نظامی.
به آب روی جوانان نارسیده بوصلت
که نفس ناطقه لال است در فضایل ایشان.
طغرائی فریومدی.
هلالی از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده بگردش غبار خواهی شد.
هلالی.
شب وصال و دل خسته نارسیده بکام
خدا جزای مؤذن دهد که رفته ببام.
جلال الدین قاجار.
، در میوه ها، نارس. خام. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میوه های ناپخته. (از شعوری). نرسیده. کال. ناپخته. نارسیده:
اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افکند نارسیده ترنج.
فردوسی.
سرش چو ناری است کفته وز پی کفتن
دانگکی چند نارسیده در آن نار.
سوزنی.
چو در میوۀ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی.
نظامی (شرفنامه ص 48).
گلشن آتش بزنید وز سر گلبن و شاخ
نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشائید.
خاقانی.
پیرمردی را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده. (قصص الانبیاء ص 171). گفت آن مرد را دیدید که کشت رسیده و نارسیده می دروید آن صورت ملک الموت است. (قصص الانبیاء ص 171) ، نورسته. تازه سال:
همه موبدان شاد گشتند سخت
که سبز آمد این نارسیده درخت.
فردوسی.
، نابالغ. (برهان قاطع) (آنندراج). آنکه هنوز بحد تکلیف و بلوغ نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). پسر و دختر نابالغ: هاجن، دختر نارسیده که او را شوی دهند. (منتهی الارب) : دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دیگری خردتر و نارسیده و این نارسیده را به نام امیر مسعود کرد. (تاریخ بیهقی ص 249). رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان. (مرزبان نامه).
- نارسیده بجای، نابالغ:
همی کودکی نارسیده بجای
بر او برگزینی نه ای نیک رای.
فردوسی.
چنین کودک نارسیده بجای
یکی زن گزین کرد و شد کدخدای.
فردوسی.
یکی دخترنارسیده بجای
کنم چون پرستار پیشش بپای.
فردوسی.
، کامل نشده. (ناظم الاطباء) ، نورسیده. نوزاد:
خاک پنداری بماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار؟
منوچهری.
، بی تجربه. نابالغ. ناآزموده. ناپخته:
چو در میوۀ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی.
نظامی.
، بی بهره. (برهان قاطع) (آنندراج) (شمس اللغات). فرومانده. بی نصیب. بی طالع. (ناظم الاطباء).
- نارسیده به کام، به کام نرسیده. ناکام. کام نادیده:
یکی خرد فرزند شاپور نام
بدی شاه را نارسیده به کام.
فردوسی.
به کامت بگیتی برافروخت نام
شدی کشته و نارسیده بکام.
فردوسی.
فرود سیاوخش بی کام و نام
چو شد زین جهان نارسیده بکام.
فردوسی.
، باکره. (برهان قاطع) (آنندراج) :
همه نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز.
فردوسی.
کنیزی چند با او نارسیده
خیانتکاری شهوت ندیده.
نظامی.
، یتیم. (فرهنگ دهار) (ترجمان القرآن) ، تمام نبسته: المظلوم، ماست نارسیده. (ربنجنی) ، ترش و شیرین ناشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ دَ / دِ)
دچاربلاشده. مبتلی به آزار و رنج:
کآن پیرزن بلارسیده
دور از تو بهم نهاد دیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
چیزی که به او آفت خار رسیده باشد:
فلک به آبلۀ خار دیده می ماند
زمین بدامن در خون کشیده می ماند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی جوز است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
کارآزموده و تجربه کرده. (ناظم الاطباء). مجرب. آزموده. گرم و سرد روزگار چشیده. کارافتاده:
چنین گفت با نامور بخردان
جهاندیده و کاردیده ردان.
فردوسی.
کسی در جهان این شگفتی ندید
نه از کاردیده بزرگان شنید.
فردوسی.
فرستاد شاپور کارآگهان
سوی طیسفون کاردیده مهان.
فردوسی.
بدانید کان کاردیده پدر
چو مستوثق است از شما سر بسر.
(یوسف و زلیخا).
کجا او پیر بود و کاردیده
بد و نیک جهان بسیار دیده.
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین).
زنی بود حسن مهران را سخت خردمند و کاردیده. (تاریخ بیهقی).
تا سیم و زر به آتش زر امتحان کنند
مردان کاردیده چه مصلح چه رند و شنگ.
سوزنی.
ایشان را مهتری بود کاردیده و بجهان گردیده و سرد و گرم چشیده. (سندبادنامه ص 81).
جوابش داد مرد کاردیده
که هستم نیک و بد بسیار دیده.
نظامی.
که جادوئیست اینجا کاردیده
ز کوهستان بابل نورسیده.
نظامی.
به کارهای گران مرد کاردیده فرست
که شیر شرزه درآرد بزیر خم کمند.
سعدی.
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و چند تن از مردان کاردیده بینداخت. (گلستان).
با عقل کاردیده بخلوت شکایتی
میکردم از نکایت گردون پرفسوس.
ابن یمین.
بروی یار نظر کن زدیده منت دار
که کاردیده نظر از سر بصارت کرد.
حافظ.
، کارزاردیده. (ناظم الاطباء). جنگ دیده. حادثه دیده:
بیاریم گردان هزاران هزار
همه کاردیده همه نامدار.
دقیقی.
گزیده ز نام آوران شش هزار
همه کاردیده گه کارزار.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
بدو گفت کای کاردیده پدر
ز ترکان بمردی برآورده سر.
فردوسی.
گزیده همه کاردیده گوان
سر هر هزاری یکی پهلوان.
فردوسی.
ز آنچ او بنوک خامه کند صد یکی کنند
مردان کاردیده بشمشیر هندوی.
فرخی.
- نا کاردیده، مقابل کاردیده. نامجرب. بی تجربه:
چو بشنید نا کاردیده جوان
دلش گشت پر درد و تیره روان.
فردوسی.
نخواهی که ضایع کنی روزگار
به نا کاردیده مفرمای کار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از واریسیدن
تصویر واریسیدن
باز کردن رشته و ریسیده را مقابل ریسیدن رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسیده
تصویر هراسیده
ترسیده بیم داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارهیدن
تصویر وارهیدن
رها شدن خلاص یافتن: (تا فضل توراهش دهد وز شید و تلوین وارهد شیاد ما شیدا شود دیکرنگ چون شم الضحی) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواسیده
تصویر هواسیده
خشک شده و کم رنگ (لب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخیسیده
تصویر واخیسیده
از جوش افتاده در روی بار
فرهنگ لغت هوشیار
تازه رسیده تازه واردنوآمده جدیدالورود، جمع نورسیدگان، درمدرسه نظامیه از انفاس ایشان که بعضی نورسیدگان عالم معنی بودند، تازه نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارمیده
تصویر نارمیده
استراحت نکرده، نیاسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
باتجربه، مجرب، کارآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسیدن
تصویر وارسیدن
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا رسیده
تصویر وا رسیده
مجددا رسیده، رسیده واصل، سرکشی شده تفتیش شده، دریافته مدرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسیده
تصویر نارسیده
واصل نشده، نیامده، نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپرسیده
تصویر ناپرسیده
سوال نشده: (اماسخن ناپرسیده مگوی تادررنج نادانسته نیفتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
((دِ))
کارآزموده، باتجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکسینه
تصویر واکسینه
((نِ))
مایه کوبی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارهیدن
تصویر وارهیدن
((رَ دَ))
خلاص شدن، آزاد گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراسیده
تصویر هراسیده
((هَ دِ))
ترسیده، ترسانیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هواسیده
تصویر هواسیده
((هَ د ِ))
لب بی رنگ و خشک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسیدن
تصویر وارسیدن
((رِ دَ))
مجدداً رسیدن، وصول، سرکشی کردن، تفتیش کردن، ادراک، دریافتن، بی فایده شدن، بی مصرف نشدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارسیده
تصویر نارسیده
((ر دَ))
ناقص، خام
فرهنگ فارسی معین
خام، کال، نارس، نرسیده، بی بهره، بی نصیب، بچه، خردسال، نوباوه
متضاد: رسیده، یانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد