جدول جو
جدول جو

معنی واخوردن - جستجوی لغت در جدول جو

واخوردن
یکه خوردن
تصویری از واخوردن
تصویر واخوردن
فرهنگ لغت هوشیار
واخوردن
((خُ دَ))
یکّه خوردن، دچار شوک شدن، بی رونق شدن
تصویری از واخوردن
تصویر واخوردن
فرهنگ فارسی معین
واخوردن
تکان خوردن از شنیدن یا دیدن چیزی که برخلاف انتظار، یکه خوردن، از رواج افتادن
تصویری از واخوردن
تصویر واخوردن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاخوردن
تصویر جاخوردن
از دیدن امری غیر منتظر تعجب کردن یکه خوردن، خود را مغلوب دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخورده
تصویر واخورده
رد شده، مردود، یکه خورده، سرگشته
فرهنگ فارسی عمید
مغلوب شدن شکست خوردن، ردشدن مردود گشتن، مایوس شدن، برابر امری غیر مترقب واقع شدن یکه خوردن، متحیر شدن، ملاقات کردن بر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
شکست خورده مغلوب، ردشده مردود، مایوس، یکه خورده، متحیر سرگشته، ملاقات کرده بر خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخوردن
تصویر پاخوردن
((خُ دَ))
فریب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخورده
تصویر واخورده
((خُ دِ))
شکست خورده، از رونق افتاده، مأیوس، دل سرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پا خوردن
تصویر پا خوردن
فریب خوردن او، گول خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوردن
تصویر آبخوردن
آشامیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
کسب کردن بو کردن، یا بو خوردن زخم. رسیدن بوی ناموافق بزخم و بدتر شدن آن: (دیروز پیاز سرخ میکردند زخم بچه بو خورده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاآوردن
تصویر جاآوردن
شناختن دریافتن فهمیدن: (شماراجانیاوردم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرخوردن
تصویر جرخوردن
پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا کردن
تصویر وا کردن
باز کردن، گشودن، حل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا خوردن
تصویر پا خوردن
ساییده شدن، لگدمال شدن، کنایه از فریب خوردن و دچار حساب سازی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا خوردن
تصویر جا خوردن
تکان خوردن و حیرت کردن از دیدن چیزی عجیب یا پیشامد ناگهانی یا شنیدن خبری حیرت انگیز، یکه خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخورده
تصویر ناخورده
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
غیر قابل خوردنظنچه که خوردن را نشاید هرآن کو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی. (سندبادنامه) مقابل خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا کردن
تصویر وا کردن
گشودن، باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خورد
تصویر وا خورد
وا خوردن، یا وا خورد نداشتن، نخورد نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا بردن
تصویر وا بردن
بردن زایل کردن: (... پس اندوهها که تو از مسلمانان وا بردی) بعد از وا بردی (این قسمت منبع میباشد)، پهن کردن خمیر نان جهت پختن نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکویدن
تصویر واکویدن
مجددا کاوش کردن باز کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخزیدن
تصویر واخزیدن
بجایی در شدن، یا بهم (در هم) واخزیدن، بهم چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسپردن
تصویر واسپردن
باز سپردن رد کردن تادیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورآوردن
تصویر ورآوردن
چیزی راازجای خویش کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازخوردن
تصویر بازخوردن
((خُ دَ))
روبرو شدن، برخورد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاآوردن
تصویر جاآوردن
((وَ یا وُ دَ))
شناختن دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا خوردن
تصویر جا خوردن
((خُ دَ))
یکه خوردن، تعجب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخوردگی
تصویر واخوردگی
((خُ دِ))
از رواج و رونق افتادن، رد شدن، سرخوردگی، یأس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسپردن
تصویر واسپردن
((س پُ دَُ))
رد کردن، تأدیه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخوردن
تصویر برخوردن
برخوردن به کسی یا چیزی مثلاً به طور اتفاقی دیدن کسی یا چیزی،
مواجه شدن با کسی یا چیزی، ملاقات کردن با کسی یا چیزی، برای مثال جان تازه می شود ز لب روح پرورت / هرکسی که «برخورد» به تو از عمر برخورد (صائب - لغت نامه - برخوردن)
کنایه از رفتار کسی را توهین آمیز دانستن و رنجیدن مثلاً شاید حرف من به او برخورده است
فرهنگ فارسی عمید