جدول جو
جدول جو

معنی هرگ - جستجوی لغت در جدول جو

هرگ
هرکس، هرشخص: (ازآن مخذولان هرکه پدیدآمد ناچیزشد) توضیح گاه ضیمروفعل آن مفردآیدو گاه جمع. یاهرکه را (هرکرا)، هرکه (درحالت مفعولی) : (هرکرا خلافت روی زمین سیرنگرداند ازضیاع یتیمان هم سیرنگردد)
تصویری از هرگ
تصویر هرگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرگز
تصویر هرگز
ابداً
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هرگز
تصویر هرگز
هیچ وقت، هیچ گاه، ابداً، گاهی، وقتی، همیشه، دائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرگه
تصویر هرگه
یا هرگه که. هرگاه که: (هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هرگه که یاد روی توکردم جوان شدم) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگز
تصویر هرگز
هیچوقت، ابداً، بهیچوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگز
تصویر هرگز
((هَ گِ))
اصلاً، ابداً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرگاه
تصویر هرگاه
هروقت، هرزمان، (حرف، قید) اگر، چنانچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرگیز
تصویر هرگیز
هیچوقت هیچگاه ابدا، مقابل همیشه پیوسته: (وهرگز تیراو (الب ارسلان) ازگشاد خطانرفتی) توضیح باین معنی درجمله منفی آید. توضیح، گاه (هرگز) درجمله استفهامی استعمال شود (فعل آن بصورت ماضی التزامی آید) : (هرگز که دیده باشد جسمی زجان مرکب بردامنش مبادازین خاکیان غباری) (حافظ) (یعنی: هیچوقت کسی دیده است)، گاهی زمانی باری: (گر رود هرگز برلفظ تو مدح ملکی باز گردد بتو آن مدح چو از کوه صدا) (مختاری) (شد خط عمرحاصل گرزانکه باتومارا هرگزبعمرروزی روزی شودوصالی) (حافظ)، همیشه دایم: (دزی کان جای دیوان بود هرگز چرا بردند حورم را درآن دزک) (ویس ورامین) توضیح باین معنی درجمله مثبت آید، چه زمان ک چه وقت ک (درجمله استفهامی می آید) : (هرگز بکجاروی نهاد این شه عادل باحاشیه خویش وغلامان سرایی الاکه بکام دل اوکردهمه کار این گنبد پیروزه وگردون رحایی) (منوچهری) یابعدازهرگز. بعدازمدتی بسیارطولانی: (بعدازهرگز امروز بدیدن ماآمده یی آن هم نیامده میخواهی بروی ک) یا هرگزسیاه. هرگز (منتهی موکدتر و تحقیرآمیزتر) : (میخواهم هرگزسیاه این کاررابرای من انجام ندهی خ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگونه
تصویر هرگونه
(مبهم) هرقسم هرنوع: (هرگونه مطلب ومدعایی که داشتند بانجام مقرون گشت) یا ازهرگونه. ازهرقسم: (ازهرگونه نوازشی وتربیت که درباره تو بظهور پیوندد عالمیان متعجب بمانند) یا به هرگونه. بهرقسم باهرنوع: بهرقسم (وآنچه درآنموضع ماند بهرگونه قازورات وپلیدیها ملوث ومکدر ساختند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگون
تصویر هرگون
(مبهم) هرگونه: (می نمود آن مرغ راهرگون شگفت تاکه باشد کاندرآید اوبه گفت) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگاهی
تصویر هرگاهی
هروقتی هرزمانی. یاهرگاهی که. هروقتی که: (وهرگاهی کزین چهاررنگ اعنی سپیدوسیاه وسرخ وزردیکی را مقدار بکاهی یابفزایی رنگ نیز برهمان قیاس بگرددبزیادت ونقصان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگاه
تصویر هرگاه
هر زمان، هر وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرگزی
تصویر هرگزی
((هَ گِ زِ))
همیشگی، ابدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرگزی
تصویر هرگزی
همیشگی، ابدی، برای مثال ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی / با فزونیّ و کمی مر هرگزی را کی سزی؟ (ناصرخسرو - ۴۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگ
تصویر برگ
ورق
فرهنگ واژه فارسی سره
قلعه کوچکی که در میان قلعه بزرگ سازند، قلعه، حصار یک نوع ساز شبیه پیانو یک نوع ساز شبیه پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگ
تصویر برگ
هر چه از ساقه وشاخه گیاهان و درختان میروید، ورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرگ
تصویر جرگ
صحرا، بیابان مجلس، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرم
تصویر هرم
پیر، فرتوت، کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرچ
تصویر هرچ
املای دیگر واژۀ هرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرگ
تصویر مرگ
مردن، موت، کنایه از نیستی، فنا
مرگ موش: آرسنیک، شبه فلز جامد، بلوری، شکننده و قهوه ای تیره که دارای ترکیبات سمی و مهلک است و در صنعت به کار می رود
مرگ و میر: مرگامرگ
مرگ پای آگیش: مرگ که پاپیچ همه کس شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرس
تصویر هرس
بریدن شاخه های زاید درخت
هرس کردن: در کشاورزی هرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارگ
تصویر ارگ
واحد اندازه گیری انرژی در سلسلۀ c.g.s
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرم
تصویر هرم
بسیار پیر و کهن سال شدن، پیری، فرتوتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هره
تصویر هره
لیخنیس، گیاهی خودرو سمی با با گل های بنفش و غوزه ای شبیه غوزۀ خشخاش با دانه های سیاه و تلخ کوچک که در کشتزار جو و گندم می روید، هربنگ، لیخنس، لخنیس
مقعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرب
تصویر هرب
فرار کردن، گریختن، کلان سال شدن، پیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرز
تصویر هرز
آنچه بر اثر استفادۀ پیاپی کارکرد آن مختل شود، مثل پیچ ومهره یا چاقو، بی فایده، بی مصرف، گیاه بی مصرف که در میان گیاهان مفید می روید و به آن ها آسیب می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگ
تصویر برگ
قسمتی از گیاه که معمولاً سبز، پهن یا سوزنی است، واحد شمارش ورقۀ کاغذ مثلاً یک برگ کاغذ،
ورقی برای بازی، ورقی برای یادداشت، فیش، ساز و نوا، سامان، اسباب، توشه،
کنایه از رغبت، دوستداری، میل، کنایه از توان، طاقت، نغمه، آهنگ
نوعی کباب تهیه شده از قطعه های گوشت گوسفند یا گوساله،
برگ بو: گیاهی خوش بو، با برگ های دراز شبیه آلاله که به صورت درختچه درمی آید
برگ بید: برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برای مثال بدی گر خود بدی دیو سپیدی / به پیش بیدبرگش برگ بیدی (نظامی۲ - ۱۲۴)
بید برگ: برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برگ بید
برگ سبز: کنایه از چیزی کم بها که از روی محبت به کسی هدیه می دهند، برای مثال بینوایان را به برگ سبز گاهی یاد کن / چون ز نیرنگ جهان خرج خزان خواهد شدن (صائب)
برگ نو: درختچه ای از تیرۀ زیتونیان، با برگ های درشت و بیضی شکل که همیشه سبز و گل هایش سفید و معطر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرت
تصویر هرت
بدون قاعده، بدون نظم، بدون قانون مثلاً شهر هرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرم
تصویر هرم
جسم مخروطی شکل که قاعدۀ آن مثلث یا مربع یا کثیر الاضلاع باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک راس مشترک منتهی شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرس
تصویر هرس
تیری که در سقف خانه به کار ببرند، چوب پوشش خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگ
تصویر گرگ
پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذئب، ذیب، اغبر، سرحان، سمسم
گرگ باران دیده: کنایه از شخص مجرب، کارآزموده، سختی کشیده و سرد و گرم چشیده، می گویند گرگ بچه از باران می ترسد و موقع باران از لانه بیرون نمی آید اما اگر اتفاقاً در بیابان بود و باران گرفت و دید آسیبی به او نمی رسد دیگر نمی ترسد، بعضی گرگ بالان دیده گفته اند یعنی گرگی که یکبار به دام افتاده و جان به در برده، گرگ پالان دیده
گرگ پیر: کنایه از پیر جنگ دیده و کارآزموده، برای مثال ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر / که گرگینه پوشد به جای حریر (نظامی۵ - ۸۲۹)
کنایه از زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارگ
تصویر ارگ
قصر یا قلعه ای کوچک که میان قلعه ای بزرگ ساخته می شود، برای مثال آستان باب ارگت قبلۀ جمهور باد / ملک و ملک و جان و جاهت تا ابد معمور باد (نزاری - مجمع الفرس - ارگ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنگ
تصویر هنگ
واحدی در ارتش مرکب از سه گردان، سپاه
هوشیاری، دانایی، برای مثال ای همه سیرت تو هنگ و ثبات / چه کنم بی ثبات و بی هنگم (انوری - ۶۹۲)، سنگینی، برای مثال ز هنگ سپهدار و چنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی - ۱/۳۴۸)
کنایه از وقار، شوکت
زور، قدرت
قصد، آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرگ
تصویر جرگ
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، محفل، نرگه، نرگ، جرگهبرای مثال قابل اهل دل و لایق الفت نبود / جرگ و نرگی که در او شور محبت نبود (میرنجات - لغتنامه - جرگ)
فرهنگ فارسی عمید