جدول جو
جدول جو

معنی هرجب - جستجوی لغت در جدول جو

هرجب
(هَِ جَب ب)
دراز از مردم و جز آن. (منتهی الارب). هرجاب. (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به هرجاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجب
تصویر رجب
(پسرانه)
نام ماه هفتم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هرجا
تصویر هرجا
همه جا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرج
تصویر هرج
فتنه، فساد، آشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجب
تصویر رجب
ماه هفتم از سال هجری قمری بعد از جمادی الآخر و پیش از شعبان، رجب المرجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرب
تصویر هرب
فرار کردن، گریختن، کلان سال شدن، پیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
مهیب، معظم، بزرگ، باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ / هَِ / هَُ)
دهی است از دهستان برغان ولیان شهرستان کرج واقع در 33 هزارگزی شمال باختری کرج و 9 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین. جایی کوهستانی و سردسیر و دارای 278 تن سکنه است. محصول عمده اش غلات و بنشن و انگور و میوه های دیگر و آب مشروب آن از قناتهاست. کار مردم زراعت و گله داری و کرباس بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پیه تنک بالای شکنبه و روده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چادر پیه. (یادداشت به خط مؤلف). ثرب. رجوع به چادر پیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم متن اللغه). راندن ستور را. (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، به چوب دستی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). زدن کسی را به چوب دستی. (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتاب کردن در رفتن و جز آن. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزشهرستان ساوه، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور ساوه و12 هزارگزی راه معروف شاه عباسی قزوین به اصفهان، ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و سکنۀ آن 88 تن میباشد. از قنات مشروب میشود و محصولات آن چغندر قند و میوه است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنعت آنان گلیم و جاجیم بافی است. ساکنین از طایفۀ شاهسون هستند. راه آن مالرو است و از کاروانسرای شور خشکرود میتوان ماشین برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حیا کردن و شرم داشتن. (ناظم الاطباء). حیا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). شرم کردن. (از اقرب الموارد) ، بترسیدن. (مصادراللغه زوزنی). ترسیدن. (از اقرب الموارد). ترسیدن از کسی. (ناظم الاطباء). مصدر بمعانی رجوب. (از منتهی الارب) ، بزرگ داشتن. (آنندراج) (دهار) (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، بزرگ داشتن کسی را، به سخن بد متهم کردن کسی را و دشنام دادن بدو: رجب فلاناً بقول سیی ٔ. (ناظم الاطباء). دشنام دادن. (از اقرب الموارد) ، تنها برآمدن چوب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تنها بیرون آمدن چوب. (از اقرب الموارد)
ترسیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مهابت کسی نمودن و بزرگ داشتن او را. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجبه، و منه اشتقاق رجب شهراﷲ الحرام لأنهم کانوا یعظمونه. (منتهی الارب). بزرگ داشتن. (از اقرب الموارد) ، حیا کردن از کسی، رجب منه. (ناظم الاطباء). حیا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). شرم کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
محمد جمال الدین البیروتی. او راست: الاجوبه الجلیله فی العقائد الدینیه چ مطبعه الادبیه بیروت بسال 1300 هجری قمری (از معجم المطبوعات)
افندی صدیق. او راست: اللآلی السنیه فی المناورات الحربیه چ بولاق بسال 1291 هجری قمری (از معجم المطبوعات ج 1)
محمد بن عبدالواحد. او راست: تاریخ الامم، چ مطبعه السعاده بسال 1910 میلادی (از معجم المطبوعات)
شیخ عمرانی شافعی. او راست: نزهه اهل الطاعه فی اخبار الساعه. (از انساب سمعانی)
ابن محب علی شاملو. خطاط و خوشنویس که کتابهای چندی بخط وی موجود است، از جمله بسال 1069 هجری قمری برحسب امر زال بیک یوزباشی دیوان فضولی و سبک باده، و بسال 1051 لغت نوایی را نوشته است. رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ص 268 و 647 شود
ابن احمد. او راست: الوسیله الاحمدیه و الذریعه السرمدیه فی شرح طریق المحمدیه. (از تاریخ تبییض ص 1087). و رجوع به المنلی رجب بن احمد در معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مابین استخوان پهلو و سر سینه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مابین پهلو و سر سینه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ جَ)
جمع واژۀ رجبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رجبه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دراز از مردم و جز آن. (منتهی الارب). هرجب. (اقرب الموارد) ، عظیم و ستبر از هر چیز. (اقرب الموارد از التاج). رجوع به هرجب شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَ)
سخت لنگ. (منتهی الارب). اعرج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
دراز. (از اقرب الموارد). دراز یا درازپای بزرگ استخوان. (منتهی الارب) ، اسب نجیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَجْ جِ)
ذبح کننده در ماه رجب. (آنندراج). نعت فاعلی است از ترجیب. رجوع به ترجیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَجْ جَ)
بزرگ و باشکوه. (آنندراج). بزرگ و باشکوه داشته شده. (ناظم الاطباء). باهیبت. بامهابت. مهیب. (فرهنگ فارسی معین). رجبه، هابه و عظمه. (متن اللغه) (اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ترجیب. رجوع به ترجیب شود، لقبی و صفتی است ماه رجب را گویند: رجب المرجب. رجوع به معنی قبلی شود، درخت با رجبه و با تکیه گاه. (ناظم الاطباء). درخت پربار ستون نهاده شده به سبب ضعف درخت و کثرت بار آن. (آنندراج). گویند: انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب، رجبه ایشانم که به عقل و فکر من تقویت حاصل می نمایند و از مکروهات نجات می یابند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، ثابت. برقرار. استوار. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، قربانی شده در ماه رجب. (فرهنگ فارسی معین). رجبه، ذبح النسائک فی رجب. (متن اللغه). رجوع به ترجیب شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از قراء صنعاء یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 21 هزارگزی باختر بستان آباد و چهار هزارگزی شوسۀ تبریز به بستان آباد. جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 519 تن سکنه. از چشمه ها مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
گریختن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه زوزنی). فرار. (اقرب الموارد) :
هرکه با تو بجنگ گشت دچار
با ظفر نزد او یکی است هرب.
فرخی.
ز آن روز باز دیو بدیشان علم زده ست
وز دیو اهل دین بفغانند و در هرب.
ناصرخسرو.
می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من
پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب.
ناصرخسرو.
- بوالهرب، گریزان. فراری:
خواند مزمل نبی را زین سبب
که برون آ از گلیم ای بوالهرب.
مولوی.
، نیمۀ میخ فروشدن به زمین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتاب کردن در راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، دور شدن در زمین. (اقرب الموارد) ، پیر کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غرق شدن در کاری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَ)
کمان نرم. (منتهی الارب). ج، هرج. (اقرب الموارد) ، نوع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جُ)
مرد گشاده کام. (منتهی الارب). البعید الخطو. ج، هراجل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَف ف)
مرد سست نرم. (منتهی الارب). الرجل الخوار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرب
تصویر هرب
گریختن، فرار
فرهنگ لغت هوشیار
در آشوب و فتنه و کشتن و اختلاط و آمیزش افتادن، مردم، گشاده گذاشتن در را
فرهنگ لغت هوشیار
سرفرویی از (ترجیب)، نام ماه هفتم از سال تازی، ترسیدن، بزرگداشت شرمزدگی شرم کردن، بزرگداشت، دشنامگویی، ترسیدن ماه هفتم از سال قمری تازیان و مسلمانان و آن بین جمادی الاخر و شعبان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرجا
تصویر هرجا
هرمحل هرمکان، درهرجا بهرمکان: (هرجاکه جان بزجر یکی ناتوان دهد رشکم کشد مبادا بجان تو جان دهد) (تاریخ عالم آرا. چا. امیرکببر. 188)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
با شکوه بزرگ، با هیبت، با مهابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجب
تصویر رجب
((رَ جَ))
ماه هفتم از سال قمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرج
تصویر هرج
((هَ))
آشوب، فتنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
((مُ رَ جَّ))
بزرگ و با هیبت، قربانی شده در ماه رجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرب
تصویر هرب
((هَ رَ))
گریز، فرار
فرهنگ فارسی معین