- هجم (قَطط)
در مغاک فروشدن چشم کسی، همه شیر پستان دوشیدن، آرمیدن چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب). اطراق. (اقرب الموارد) ، سکوت. (اقرب الموارد) ، ویران کردن خانه را. (منتهی الارب). هدم. (اقرب الموارد) ، راندن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خوی آوردن. (منتهی الارب). روان شدن عرق. (اقرب الموارد) ، زایل و سست شدن بیماری. (منتهی الارب) ، چهارپا را شدید راندن. (اقرب الموارد)
