جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با هجر

هجر

هجر
خوی و عادت و شأن. (ناظم الاطباء). هِجّیر. هِجریّاء. هَجّیری ̍. اِهجیری ̍. اُهجورَه. اِهجیراء
لغت نامه دهخدا

هجر

هجر
به سوی ده هجرت کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مهاجرت به ده. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). هجرت کردن از بادیه به ده. (از معجم متن اللغه). اسم است مهاجرت را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

هجر

هجر
شتر لائق و فائق، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شتر پیه ناک و فائق در رفتار. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

هجر

هجر
جدایی. مفارقت. ضد وصل. (ناظم الاطباء). دوری. فراق. هجران
لغت نامه دهخدا

هجر

هجر
نام شهرهایی است که مرکز آن صفاست و بین آن و یمامه ده روزراه و فاصله آن از بصره پانزده روز راه با شتر است. (از معجم البلدان). با الف و لام، موضع دیگری است که در روزگار پیغمبر گشوده شد و گفته شده است که در سال 8 یا 10 هجرت بر دست علأ بن الحضرمی فتح گردید. (معجم البلدان). در حضرموت دو قصبه بدین اسم موجود بوده. (از قاموس الاعلام ترکی). نام یک حصه از روستای مازن. (منتهی الارب) (قاموس). دژی است از مخلاق مازن. (معجم البلدان). صاحب تاج العروس در شرح کلمه ’حصه’ گوید: در تمام نسخ قاموس ’حصه’ است ولی صحیح آن چنانکه در معجم البلدان آمده ’حصنه’ میباشد. ابن الحائک گوید: هجر قریۀ صمد و جازان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

هجر

هجر
سخن زشت و بیهوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (شمس اللغات). کلام قبیح. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). فحش. (تاج العروس) ، هذیان. سخن پریشان بیمار تب دار. (معجم متن اللغه) ، اسم است از اهجار. (اقرب الموارد). ج، هواجر، غیر قیاسی. (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا