جدول جو
جدول جو

معنی نگزردن - جستجوی لغت در جدول جو

نگزردن
(لَ)
چاره و علاج نبودن. (یادداشت مؤلف).
- نگزرد، مخفف نگزیرد است، یعنی چاره نباشد و علاجی نیست. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگارین
تصویر نگارین
(دخترانه)
نقاشی شده، زیبا، آراسته، مزین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نگارین
تصویر نگارین
رنگین، هر چیز رنگ آمیزی شده، آرایش شده، نقش دار، برای مثال حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را / تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی (سعدی۲ - ۶۰۰)، کنایه از معشوق و محبوب خوب رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیردن
تصویر گزیردن
چاره کردن، علاج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
انگاشتن، انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگزران
تصویر ناگزران
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لامحاله، به ناچار، چار و ناچار، ناکام و کام، ناگزر، ناگزیر، لاعلاج، لابد، خوٰاه ناخوٰاه، ناگزرد، ناچار، به ضرورت، کام ناکام، لاجرم، خوٰاهی نخوٰاهی، خوٰاه و ناخوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزردن
تصویر گزردن
گزیردن، چاره کردن، علاج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگزرد
تصویر ناگزرد
ضروری
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، خوٰاهی نخوٰاهی، چار و ناچار، به ضرورت، لاعلاج، ناگزیر، ناکام و کام، ناچار، لاجرم، کام ناکام، خوٰاه و ناخوٰاه، به ناچار، ناگزران، ناگزر، لابدّ، خوٰاه ناخوٰاه، لامحاله برای مثال باد همچون آسمان و آفتاب / در نظام کل وجودش ناگزرد (انوری - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازیدن
تصویر نازیدن
ناز کردن، به خود یا چیز و کسی بالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاریدن
تصویر نگاریدن
نگاشتن، نوشتن، نقش و نگار کردن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن، برای مثال اگر گفتم دعای می فروشان / چه باشد حق نعمت می گزارم (حافظ - ۶۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگریدن
تصویر نگریدن
نگریستن، نگاه کردن، دیدن، نگریدن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دَ)
چاره و علاج نبودن. (یادداشت مؤلف).
- نگزیرد، یعنی چاره ای نباشد و علاج نبود. (برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیازردن. ناآزردن. مقابل آزردن
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ دَ)
مرکّب از: گزر = گزیر + دن، پسوند مصدری، (حاشیۀ برهان چ معین)، علاج کردن و چاره نمودن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
رجوع به نگاریدن و نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
پنداشتن تصور کردن گمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ناگزیرضروری ناگزران: باد همچون آسمان وآفتاب در نظام کل وجودش ناگزرد. (انوری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکردن
تصویر نوکردن
تجدید کردن، از سر گرفتن، تجدید
فرهنگ لغت هوشیار
نقش کردن تصویر کردن، رسم کردن (اشکال هندسی)، تحریر کردن نوشتن، سکه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نگار: نقاشی شده، رنگ شده: بی تابی دل افزود از دست نگارینش دریا نشود ساکن از پنجه مرجانها. (صائب. فرنظا)، آرایش شده مزین: فی الجمله شراب ازدست نگارینش برگرفتم و بخوردم، معشوق محبوب
فرهنگ لغت هوشیار
دیدن نظرکردن، دقت کردن توجه کردن: چون بنگرید بهزاد بود برادرخویش، نظرکردن کوکبی بکوکب دیگر، تفکرکردن اندیشیدن یا نگریدن بزیر خویشتن، ملاحظه زیردستان و فروتران را کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظرزدن
تصویر نظرزدن
چشم زخم رسانیدن، نظر افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثاردن
تصویر نثاردن
پراکندن، بر سر کسی مسکوک زر و سیم افشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ضروری لازم: شه ناگزر انست چو جان در بدن ملک یارب تو نگهدار مرین ناگزران را. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکردن
تصویر نازکردن
عشوه گری، تفاخر، خودنمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیدن
تصویر نازیدن
دلربائی، نازکردن، فخر، مباهات کردن، تفاخر، بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
بجای آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
چاره کردن علاج کردن: ترا از یار نگزیرد بهر کار خدایست آن که بی مثل است و بی یار. (خسرو و شیرین. نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فگاردن
تصویر فگاردن
مجروح کردن، افگاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزردن
تصویر گزردن
علاج کردن چاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزردن
تصویر گزردن
((گُ زَ دَ))
علاج کردن، چاره نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
((اِ دَ))
پنداشتن، تصور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگارین
تصویر نگارین
منقوش
فرهنگ واژه فارسی سره