آغاز شده، در گیر شده، آنچه سرش گرفته و برداشته باشند، شمعی که فیتیله اش را زده و اصلاح کرده باشند، برای مثال آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ - ۱۸۸)
آغاز شده، در گیر شده، آنچه سرش گرفته و برداشته باشند، شمعی که فیتیله اش را زده و اصلاح کرده باشند، برای مِثال آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ - ۱۸۸)
دهی از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
تازه شکفته شده. گل یا غنچه ای که به تازگی باز شده و در کمال طراوت و شادابی است: روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد روی من چون شنبلید پژمریده در چمن. منوچهری. که آن نوشکفته گل نورسید همی گشت از باد چون شنبلید. ؟ (از لغت اسدی). ای گل خندان نوشکفته نگه دار خاطر بلبل که نوبهار نماند. سعدی
تازه شکفته شده. گل یا غنچه ای که به تازگی باز شده و در کمال طراوت و شادابی است: روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد روی من چون شنبلید پژمریده در چمن. منوچهری. که آن نوشکفته گل نورسید همی گشت از باد چون شنبلید. ؟ (از لغت اسدی). ای گل خندان نوشکفته نگه دار خاطر بلبل که نوبهار نماند. سعدی
نوگرفته. به تازگی گرفته. (یادداشت مؤلف). کسی که تازه گرفتار و مبتلا شده. (فرهنگ فارسی معین). تازه شکار شده. تازه به دام افتاده: تو نوگرفتی در بند وحبس و معذوری اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر. مسعودسعد. بچۀ بط که نوگرفت بود بط کشتی طلب شگفت بود. سنائی. - نوگرفتان، جمع واژۀ نوگرفت. نوگرفتگان. به تازگی گرفتارشدگان: نوگرفتان عشق را ز نهان دم کنی پس به آشکار کشی. خاقانی (فرهنگ فارسی معین)
نوگرفته. به تازگی گرفته. (یادداشت مؤلف). کسی که تازه گرفتار و مبتلا شده. (فرهنگ فارسی معین). تازه شکار شده. تازه به دام افتاده: تو نوگرفتی در بند وحبس و معذوری اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر. مسعودسعد. بچۀ بط که نوگرفت بود بط کشتی طلب شگفت بود. سنائی. - نوگرفتان، جَمعِ واژۀ نوگرفت. نوگرفتگان. به تازگی گرفتارشدگان: نوگرفتان عشق را ز نهان دم کنی پس به آشکار کشی. خاقانی (فرهنگ فارسی معین)