جدول جو
جدول جو

معنی نوگرفته - جستجوی لغت در جدول جو

نوگرفته(دِ دِ کُ)
نوگرفت. رجوع به نوگرفت شود، تازه گرفته. نهال و قلمه ای که تازه غرس کرده اند و گرفته است یعنی جوانه زده است و نخشکیده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورسته
تصویر نورسته
(دخترانه)
تازه روییده، جوان، تازه بالغ شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورسته
تصویر نورسته
نونهال، تازه روییده، تازه سبزشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگرفت
تصویر ناگرفت
بی خبر، ناگاه، ناگهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرفته
تصویر سرگرفته
آغاز شده، در گیر شده، آنچه سرش گرفته و برداشته باشند، شمعی که فیتیله اش را زده و اصلاح کرده باشند، برای مثال آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگرفته
تصویر برگرفته
برداشته شده، نواخته، پرورده، برای مثال چون قطره بر گرفتۀ خود را جهان سلیم / بر آسمان رساند و از کف رها کند (سلیم - لغتنامه - برگرفته)، بالابرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشکفته
تصویر نوشکفته
گلی که تازه باز شده، گل تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوگرفته
تصویر بوگرفته
بوبرداشته، بدبو، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ زَ زَ دَ / دِ)
جامۀ شوررفته، کوتاه شده. جامۀ نو پس از شستن بار نخست. (یادداشت مؤلف). آب رفته
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جن زده. مصروع. دیودیده. دیودار. دیوزده:
لرزان به تن چو دیوگرفته
پیچان بجان چو مارگزیده.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
گرفته دل. ملول. غمگین. دلتنگ. (از آنندراج) ، جری و شجاع و دلیر، به تخمه ورودل مبتلی شده. رجوع به دل گرفتن و دل گرفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ رِ تَ)
دهی از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خِ صِذْ ذِ)
دودآلود و بوی دود گرفته و دودزده. (ناظم الاطباء). دودزده. دودگن شده
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
صداگرفته و نفس گرفته، خفه شده، هر چیزی که گلوی آن را مسدود کرده باشند. خفه کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَبْءْ)
نگرفتن. مقابل گرفتن
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
تازه شکفته شده. گل یا غنچه ای که به تازگی باز شده و در کمال طراوت و شادابی است:
روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد
روی من چون شنبلید پژمریده در چمن.
منوچهری.
که آن نوشکفته گل نورسید
همی گشت از باد چون شنبلید.
؟ (از لغت اسدی).
ای گل خندان نوشکفته نگه دار
خاطر بلبل که نوبهار نماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
به تازگی مرده. (یادداشت مؤلف). تازه گذشته. تازه درگذشته
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ / تِ)
برداشته شده. مأخوذ، خمیدگی: عطف، برگشتگی دم تیغ. برگشتگی دم شمشیرو بیل و غیره. شتر، برگشتگی بام چشم. قلب، برگشتگی لب. کشف، برگشتگی مویهای پیشانی چندان که به دایره ماند. معص، برگشتگی پی پای. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ تَ / تِ)
گرفته ناشده. آزاد. غیرمقید:
بخندید و گفت ای خداوند رخش
به دشت آهوی ناگرفته مبخش.
فردوسی.
چو من ناگرفته درآیم ز در
نبرّد مراهیچ بدخواه سر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
عادت شده. معتاد. آموخته شده. اعتیاد پیدا کرده. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) ، مأنوس. الفت گرفته. انس یافته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ زَ)
نوگرفته. به تازگی گرفته. (یادداشت مؤلف). کسی که تازه گرفتار و مبتلا شده. (فرهنگ فارسی معین). تازه شکار شده. تازه به دام افتاده:
تو نوگرفتی در بند وحبس و معذوری
اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر.
مسعودسعد.
بچۀ بط که نوگرفت بود
بط کشتی طلب شگفت بود.
سنائی.
- نوگرفتان، جمع واژۀ نوگرفت. نوگرفتگان. به تازگی گرفتارشدگان:
نوگرفتان عشق را ز نهان
دم کنی پس به آشکار کشی.
خاقانی (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مقابل گرفته، دستگیرناشده. به چنگ نیفتاده. به دام نیفتاده. آزاد. رها
لغت نامه دهخدا
تصویری از نو گرفت
تصویر نو گرفت
کسی که تازه گرفتار و مبتلی شده:جمع نو گرفتاران: (نو گرفتاران عشق را ز نهان دم کنی پس به آشکار کشی) (خاقانی. سج. 676)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرفته
تصویر برگرفته
برداشته شده، ربوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرفته
تصویر ناگرفته
گرفته ناشده، آزاد، غیر مقید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگرفته
تصویر نگرفته
بچنگ نیفتاده، بدام نیفتاده، آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرفته
تصویر سرگرفته
آنچه که سر آنرا گرفته باشند شمع سر گرفته، مبتلی به درد سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرفته
تصویر برگرفته
((~. گِ رِ تِ))
برداشته شده، ربوده، رانده، محو شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگرفته
تصویر برگرفته
مشتق، ماخوذه، اقتباس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روگرفت
تصویر روگرفت
زیراکس، کپی، نسخه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویافته
تصویر نویافته
مکشوفه
فرهنگ واژه فارسی سره
ماخوذ، مقتبس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه شکفته، نوخاسته، نودمیده، نورس، نورسته، نورسیده
متضاد: پژمرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمخته، دمساز، متعود، مالوف، معتاد
متضاد: رمیده، گریزان، نامالوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوبرانه
فرهنگ گویش مازندرانی