جدول جو
جدول جو

معنی سرگرفته

سرگرفته
آغاز شده، در گیر شده، آنچه سرش گرفته و برداشته باشند، شمعی که فیتیله اش را زده و اصلاح کرده باشند، برای مثال آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ - ۱۸۸)
تصویری از سرگرفته
تصویر سرگرفته
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرگرفته

سرگرفته

سرگرفته
آنچه که سر آنرا گرفته باشند شمع سر گرفته، مبتلی به درد سر
سرگرفته
فرهنگ لغت هوشیار

سرگرفته

سرگرفته
دهی از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

برگرفته

برگرفته
برداشته شده، نواخته، پرورده، برای مِثال چون قطره بر گرفتۀ خود را جهان سلیم / بر آسمان رساند و از کف رها کند (سلیم - لغتنامه - برگرفته)، بالابرده شده
برگرفته
فرهنگ فارسی عمید

برگرفته

برگرفته
برداشته شده. مأخوذ، خمیدگی: عطف، برگشتگی دم تیغ. برگشتگی دم شمشیرو بیل و غیره. شَتَر، برگشتگی بام چشم. قَلب، برگشتگی لب. کَشَف، برگشتگی مویهای پیشانی چندان که به دایره ماند. مَعَص، برگشتگی پی پای. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

سررفته

سررفته
کنایه از مقسوم و مقدر و سرنوشت. (آنندراج) :
روزی سررفته افزون تر به نادان میرسد
طفل را با یک دهن شیر از دو پستان میرسد.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا