جدول جو
جدول جو

معنی نوشده - جستجوی لغت در جدول جو

نوشده(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ)
تازه شده. از صورت کهنگی به تازگی و نوی درآمده، تغییریافته. دگرگون شده. تحول یافته. که تغییرصورت و ظاهر داده است، حادث، برابر قدیم. (انجمن آرا) (آنندراج). نو. تازه. جدید. نوشو. (ناظم الاطباء) :
نو شده ای نوشده کهن شود آخر
گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن.
ناصرخسرو.
کای نوشدگانی که می فزایید
یک روز بکاهید هم بر این سان.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشته
تصویر نوشته
کتابت شده، مکتوب، سخن و مطلب مکتوب
نامه، قبض، رسید
کنایه از سرنوشت
کنایه از حتمی، مقدّر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نونده
تصویر نونده
لرزنده، جنبنده، کنایه از تیزفهم، برای مثال هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زان که یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی - شاعران بی دیوان - ۳۵۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورده
تصویر نورده
نوردیده، پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواده
تصویر نواده
نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوزده
تصویر نوزده
عدد نوزده، نه به علاوۀ ده، «۱۹»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
پیچیده شده، برای مثال نوشته به دستار چیزی که برد / چنان هم که بستد به بیژن سپرد (فردوسی - ۳/۳۷۵)، درنوردیده شده، طی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشنده
تصویر نوشنده
کسی که آب یا نوشابه می خورد، آشامنده
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت در 4 هزارگزی جنوب غربی کوچصفهان در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 950 تن سکنه دارد. آبش از نورود شعبه سفیدرود، محصولش برنج و محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نبیره. (جهانگیری) (انجمن آرا). نبیره و فرزندزاده عموماً. (از برهان قاطع) (از آنندراج). نوازاده. نوده. نوه. (جهانگیری). حفید. حافد. حافده. (یادداشت مؤلف) ، پسرزاده را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج) ، فرزند عزیز و گرامی. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رَ آ زْ / زِ)
نوردهنده. نوربخش:
ای نورده ستارۀ من
خشنودی توست چارۀ من.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
نشده. انجام نایافته، نرفته. مقابل شده. رجوع به شده شود:
ای در جوال عشوه علی وار ناشده
از حرص دانگانه به گفتار روزگار.
انوری
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نالیده و زاری کرده، جنبیده، لرزیده. (برهان قاطع). نعت مفعولی است از نویدن. در تمام معانی رجوع به نویدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آشامیده شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
آشامنده. شارب. درکشنده. که مایعی را می نوشد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
داماد. (ناظم الاطباء). نوداماد. تازه داماد: عجاهن، دوست نوشاه تا که با زن خود خلوت نکرده باشد. (یادداشت مؤلف از منتهی الارب) ، شاه جوان و کم تجربه (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان اورامان لهون از بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 47 هزارگزی مشرق راه پاوه به نوسود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2288 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و توتون و میوه های تابستانی، شغل مردمش زراعت و گله داری و باغبانی و کرایه کشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نوشیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو سَ دَ / دِ)
نام روز پیش از سده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
نوازده. عدد نه بعلاوۀ ده. عدد اصلی بین هیجده و بیست. (فرهنگ فارسی معین). تسععشر. تسعهعشر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ دَ / دِ)
هر چیز تازه پیدا شده و تازه به عرصه آمده. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ تَ / تِ)
پیچیده. درنوردیده. (برهان قاطع). نوردیده:
نوشته به دستار چیزی که برد
چنان هم نوشته به بیژن سپرد.
فردوسی.
، طی شده. گذشته. ماضی: از روزگار گذشته و قرن های نوشته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 118)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشیده
تصویر نوشیده
آشامیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده شده نوردیده، تنه پیراهن: و اصل او از کف باشدو آن منع بودو از اینجا نورده پیراهن کفه گویند، پیراهن، قباله سجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوزده
تصویر نوزده
عدد نه بعلاوه ده عدد اصلی بین هیجده و بیست (19)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
نوردیده طی شده. تحریر شده:جمع نوشتجات، نامه مراسله: (بخط او پس از آن نوشته ای بافتند که بتازی بدوستی نوشته بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشدن
تصویر نوشدن
تازه گردیدن: (اما آنکه هر چه نوشود با متغیر و را سببی باید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواده
تصویر نواده
فرزند فرزند، نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویده
تصویر نویده
جنبیده حرکت کرده، لرزیده. ناله کرده زاری کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورده
تصویر نورده
((نَ وَ دِ))
قباله، طومار پیچیده شده، پیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
((نِ وِ تِ))
تحریر شده، نامه، مراسله، رسید، سند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواده
تصویر نواده
((نَ دِ))
نبیره و فرزندزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوزده
تصویر نوزده
((دَ))
عدد نه به علاوه ده، عدد اصلی بین هیجده و بیست، (19)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
تالیف، مطلب، مکتوب
فرهنگ واژه فارسی سره
اثر، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، کتیبه، مراسله، مرقوم، مرقومه، مسطور، مکتوب، مندرج، منشور، نامه، نبشته
متضاد: گفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد