- نورند
- ترجمه
معنی نورند - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اثر، نشانه
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تخت پادشاهی، شکوه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر لهراسپ شاه ایران و از نوادگان کی پیشتن پادشاه کیانی
مکر و فریب و خدعه
درخور، زیبا، لایق، سزاوار
مکر، حیله، فریب
کنایه از اورند
کنایه از اورند
نوردیدن، پیمودن، طی کردن، پیچیدن، تا کردن، نوشتن
تخت پادشاهی، سریر، کنایه از فر و شکوه و زیبایی، شان و شوکت، برای مثال سیاوش مرا خود چو فرزند بود / که با فرّ و با برز و اورند بود (فردوسی - ۴/۳۳۹)
فریب دادن، مکر و خدعه کردن، نادرستی کردن
فریب دادن، مکر و خدعه کردن، نادرستی کردن
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، مناسب، ارزانی، سازوار، اندرخور، فراخور، باب، محقوق، خورا، فرزام، شایان، مستحقّ، شایگان، صالح، بابت برای مثال اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران - ۳۱۳)
پارسی تازی گشته نارون
شید مند نورانی منور: بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان روز دولت نورمند وشاخ نعمت بارور. (مسعود سعد. 208)
نوردیدن
تبسم شکرخند: تا بدیدار تو عید اقربا فرخ شود عیدی کاخ تو شد بر اهل دانش نورخند. (سوزنی. چا. . 2 دکتر شاه حسینی 63)
نورسته، نوخاسته
تند و تیز، کشتی، اسب یا شتر تیزرو، برای مثال یکی را بهایی به تن درکشد / یکی را نوندی کشد زیر ران (فرخی - ٢4٨) ، پیک یا سوار تندرو
تیز رو تند رو، مرکوب (اسب استر) تند رو: (روز جستن تازیانی چون نوند روزدن چون شست ساله سود مند) (رودکی. لفا. هر. 29)، بیک قاصد، خبر گیر خبر آور: (چرخ چنین است و بر بن ره رود لیک زهر نیک و زهر بد نوند) (رودکی. صحاح الفرس)
((نَ وَ))
فرهنگ فارسی معین
میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد، پیچ و تاب، چین و شکن، چوبی استوانه ای که به وسیله آن خمیر را پهن می کنند
در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای «طی کننده» می دهد، مانند، کوه نورد، صحرانورد
وسیله ای چوبی یا پلاستیکی و استوانه شکل که با آن خمیر را پهن و صاف می کنند، وردنه
میل یا چوب استوانه شکل که در ماشین های مختلف دور خود می چرخد یا چیزی دور آن پیچیده می شود
بن مضارع نوردیدن و نوشتن
پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً رهنورد، صحرانورد، گیتی نورد
هر تا و لای پیچیده از چیزی، پیچ و تاب، خمیدگی، ضمیر
پارچه، اندوخته، بسته، کیسه، درج
بساط
فرش
طومار
زیبا
درهم پیچیده شدن
جنگ، نبرد
درخور
کنایه از زوال
میل یا چوب استوانه شکل که در ماشین های مختلف دور خود می چرخد یا چیزی دور آن پیچیده می شود
بن مضارع نوردیدن و نوشتن
پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً رهنورد، صحرانورد، گیتی نورد
هر تا و لای پیچیده از چیزی، پیچ و تاب، خمیدگی، ضمیر
پارچه، اندوخته، بسته، کیسه، درج
بساط
فرش
طومار
زیبا
درهم پیچیده شدن
جنگ، نبرد
درخور
کنایه از زوال