زیور و آرایش زنان از قبیل سرآویز و گوشواره و سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و انگشتر و خلخال. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، هر هفت را نیز گویند که عبارت است از سرمه، وسمه، سرخی، سفیداب، خال، زرورق و حنا. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
زیور و آرایش زنان از قبیل سرآویز و گوشواره و سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و انگشتر و خلخال. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، هر هفت را نیز گویند که عبارت است از سرمه، وسمه، سرخی، سفیداب، خال، زرورق و حنا. (از برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
تناور شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ شدن اسب. (زوزنی). نهد گردیدن اسب. (منتهی الارب) (از متن اللغه). خوش هیکل و فربه و درشت اندام شدن اسب. رجوع به نهد شود
تناور شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ شدن اسب. (زوزنی). نهد گردیدن اسب. (منتهی الارب) (از متن اللغه). خوش هیکل و فربه و درشت اندام شدن اسب. رجوع به نَهد شود
کرۀ هوا را گویند که از جملۀ چهار عنصر است. (برهان قاطع) (آنندراج). اتمسفر. (ناظم الاطباء). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. با فرنودسار مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
کرۀ هوا را گویند که از جملۀ چهار عنصر است. (برهان قاطع) (آنندراج). اتمسفر. (ناظم الاطباء). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. با فرنودسار مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
دهی از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس، در 26 هزارگزی مشرق فردوس و 3 هزارگزی راه نوغاب به فردوس، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 282 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زعفران و میوه ها و ابریشم و زیره، شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی است. مزارع نوده بالا، نوده پائین، محترم آباد، حاجی سلمانی، کوک آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ده کوچکی است از دهستان چناران بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 424 شود
دهی از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس، در 26 هزارگزی مشرق فردوس و 3 هزارگزی راه نوغاب به فردوس، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 282 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و زعفران و میوه ها و ابریشم و زیره، شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی است. مزارع نوده بالا، نوده پائین، محترم آباد، حاجی سلمانی، کوک آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ده کوچکی است از دهستان چناران بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 424 شود
نبیره. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزند فرزند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). فرزندزاده. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نواسه. (اوبهی). فرزند. (رشیدی). صورتی است از نواده، فرزند عزیز. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزندی سخت گرامی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، به گمان من به معنی خاندان و مانندآن چیزی است در این بیت دقیقی که در فرهنگ اسدی شاهد برای معنی فرزندی سخت گرامی آمده است: ای سر آزادگان و تاج بزرگان شمع جهان و چراغ دوده و نوده. (از یادداشت مؤلف)
نبیره. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزند فرزند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). فرزندزاده. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نواسه. (اوبهی). فرزند. (رشیدی). صورتی است از نواده، فرزند عزیز. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرزندی سخت گرامی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، به گمان من به معنی خاندان و مانندآن چیزی است در این بیت دقیقی که در فرهنگ اسدی شاهد برای معنی فرزندی سخت گرامی آمده است: ای سر آزادگان و تاج بزرگان شمع جهان و چراغ دوده و نوده. (از یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان و بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد. در 17 هزارگزی جنوب شرقی قیر و 6 هزارگزی رود خانه قره آغاج واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصول عمده اش خرما و انار و برنج و شغل مردمش زراعت و باغداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان و بخش قیروکارزین شهرستان فیروزآباد. در 17 هزارگزی جنوب شرقی قیر و 6 هزارگزی رود خانه قره آغاج واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصول عمده اش خرما و انار و برنج و شغل مردمش زراعت و باغداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
گذاشته. (ناظم الاطباء). قرارداده شده. وضعشده: چو خسرو بدید آن دو شیر ژیان نهاده یکی افسر اندر میان. فردوسی. دو سه دانه دیدند آنجا نهاده، برداشتند و پیش تخت شاه آوردند. (نوروزنامه) ، گذاشته. بر فراز چیزی قرار داده: گرایشان نباشند پیش سپاه نهاده به سر بر ز آهن کلاه. فردوسی. ، مقررکرده. (ناظم الاطباء). مقدر. مقسوم. (یادداشت مؤلف). مقابل نانهاده به معنی غیر مقدر: به نانهاده دست نرسد و نهاده هرجا که هست برسد. (گلستان). بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی. حافظ. ، نصب کرده. نشانده. (ناظم الاطباء) ، مبنی. (یادداشت مؤلف). بناشده. ساخته: شهری است بسیار مردم اندر میان کوه ورود نهاده. (حدود العالم). دو شهر است بر کرانۀ بیابان نهاده. (حدود العالم). در مهدی شهری است خرم و آبادان میان عراق و خوزستان بر لب رود نهاده. (حدود العالم). اسکندریه بر ساحل دریای روم نهاده است. (مجمل التواریخ). هفت قلعه دید بر کنار آب گنگ نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). جهان بر آب نهاده ست و زندگی بر باد غلام همت آنم که دل بر او ننهاد. سلمان. ، گسترده. چیده: همیشه خوان او باشد نهاده چنانچون خوان ابراهیم آزر. فرخی. ، ذخیره. پس انداز. مدخر. (یادداشت مؤلف). اندوخته. گنج. گنجینه: هر آنگه که روز تو اندرگذشت نهاده همی باد گردد به دشت. فردوسی. سر گنج هاشان گشادن گرفت نهاده همه رای دادن گرفت. فردوسی. کسی را که درویش باشند نیز ز گنج نهاده ببخشیم چیز. فردوسی. بخشش او را وفا نداند کردن ماندۀ اسکندر و نهادۀ قارون. فرخی. نهادۀ ملکان را به نام خود برگیر چمیدۀ ملکان را به ایمنی تو بچر. فرخی. خواسته ننهد و ناخواسته بسیار دهد از نهاده ی پدر و دادۀ دارنده اله. فرخی. خزینه های ملوک زمین همه بربخش نهاده های شهان جهان همه بردار. مسعودسعد. ، مدفون: اردشیر بابک به اصطخر مدفون است، هرمزد شاپور به پارس نهاده است. (مجمل التواریخ). همای چهر آزاد بعضی گویند به شام نهاده است و اهل فارس گویند به پارس نهاده است. (مجمل التواریخ). چنان آورده اند که طهمورث آنجا نهاده است. (مجمل التواریخ) ، ودیعه. سپرده. سرشته: نهادۀ خدایست در تو خرد چو در نار نور و چو در مشک شم. ناصرخسرو. طبع داری نهادۀ گردون نظم داری نتیجۀ کوثر. سنائی. ، رایج. قائم. استوار: قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. (تاریخ بیهقی ص 491). که آن کاری است راست ایستاده و بنهاده. (تاریخ بیهقی ص 57). - راست نهاده، میزان. متعادل: و هرگاه که یک چیز از آن را خلل افتد ترازوی راست نهاده بگشت و نقصان پیدا آمد. (تاریخ بیهقی)
گذاشته. (ناظم الاطباء). قرارداده شده. وضعشده: چو خسرو بدید آن دو شیر ژیان نهاده یکی افسر اندر میان. فردوسی. دو سه دانه دیدند آنجا نهاده، برداشتند و پیش تخت شاه آوردند. (نوروزنامه) ، گذاشته. بر فراز چیزی قرار داده: گرایشان نباشند پیش سپاه نهاده به سر بر ز آهن کلاه. فردوسی. ، مقررکرده. (ناظم الاطباء). مقدر. مقسوم. (یادداشت مؤلف). مقابل نانهاده به معنی غیر مقدر: به نانهاده دست نرسد و نهاده هرجا که هست برسد. (گلستان). بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی. حافظ. ، نصب کرده. نشانده. (ناظم الاطباء) ، مبنی. (یادداشت مؤلف). بناشده. ساخته: شهری است بسیار مردم اندر میان کوه ورود نهاده. (حدود العالم). دو شهر است بر کرانۀ بیابان نهاده. (حدود العالم). در مهدی شهری است خرم و آبادان میان عراق و خوزستان بر لب رود نهاده. (حدود العالم). اسکندریه بر ساحل دریای روم نهاده است. (مجمل التواریخ). هفت قلعه دید بر کنار آب گنگ نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). جهان بر آب نهاده ست و زندگی بر باد غلام همت آنم که دل بر او ننهاد. سلمان. ، گسترده. چیده: همیشه خوان او باشد نهاده چنانچون خوان ابراهیم آزر. فرخی. ، ذخیره. پس انداز. مدخر. (یادداشت مؤلف). اندوخته. گنج. گنجینه: هر آنگه که روز تو اندرگذشت نهاده همی باد گردد به دشت. فردوسی. سر گنج هاشان گشادن گرفت نهاده همه رای دادن گرفت. فردوسی. کسی را که درویش باشند نیز ز گنج نهاده ببخشیم چیز. فردوسی. بخشش او را وفا نداند کردن ماندۀ اسکندر و نهادۀ قارون. فرخی. نهادۀ ملکان را به نام خود برگیر چمیدۀ ملکان را به ایمنی تو بچر. فرخی. خواسته ننهد و ناخواسته بسیار دهد از نهاده ْی پدر و دادۀ دارنده اله. فرخی. خزینه های ملوک زمین همه بربخش نهاده های شهان جهان همه بردار. مسعودسعد. ، مدفون: اردشیر بابک به اصطخر مدفون است، هرمزد شاپور به پارس نهاده است. (مجمل التواریخ). همای چهر آزاد بعضی گویند به شام نهاده است و اهل فارس گویند به پارس نهاده است. (مجمل التواریخ). چنان آورده اند که طهمورث آنجا نهاده است. (مجمل التواریخ) ، ودیعه. سپرده. سرشته: نهادۀ خدایست در تو خرد چو در نار نور و چو در مشک شم. ناصرخسرو. طبع داری نهادۀ گردون نظم داری نتیجۀ کوثر. سنائی. ، رایج. قائم. استوار: قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. (تاریخ بیهقی ص 491). که آن کاری است راست ایستاده و بنهاده. (تاریخ بیهقی ص 57). - راست نهاده، میزان. متعادل: و هرگاه که یک چیز از آن را خلل افتد ترازوی راست نهاده بگشت و نقصان پیدا آمد. (تاریخ بیهقی)
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره