گذاشته. (ناظم الاطباء). قرارداده شده. وضعشده: چو خسرو بدید آن دو شیر ژیان نهاده یکی افسر اندر میان. فردوسی. دو سه دانه دیدند آنجا نهاده، برداشتند و پیش تخت شاه آوردند. (نوروزنامه) ، گذاشته. بر فراز چیزی قرار داده: گرایشان نباشند پیش سپاه نهاده به سر بر ز آهن کلاه. فردوسی. ، مقررکرده. (ناظم الاطباء). مقدر. مقسوم. (یادداشت مؤلف). مقابل نانهاده به معنی غیر مقدر: به نانهاده دست نرسد و نهاده هرجا که هست برسد. (گلستان). بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی. حافظ. ، نصب کرده. نشانده. (ناظم الاطباء) ، مبنی. (یادداشت مؤلف). بناشده. ساخته: شهری است بسیار مردم اندر میان کوه ورود نهاده. (حدود العالم). دو شهر است بر کرانۀ بیابان نهاده. (حدود العالم). در مهدی شهری است خرم و آبادان میان عراق و خوزستان بر لب رود نهاده. (حدود العالم). اسکندریه بر ساحل دریای روم نهاده است. (مجمل التواریخ). هفت قلعه دید بر کنار آب گنگ نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). جهان بر آب نهاده ست و زندگی بر باد غلام همت آنم که دل بر او ننهاد. سلمان. ، گسترده. چیده: همیشه خوان او باشد نهاده چنانچون خوان ابراهیم آزر. فرخی. ، ذخیره. پس انداز. مدخر. (یادداشت مؤلف). اندوخته. گنج. گنجینه: هر آنگه که روز تو اندرگذشت نهاده همی باد گردد به دشت. فردوسی. سر گنج هاشان گشادن گرفت نهاده همه رای دادن گرفت. فردوسی. کسی را که درویش باشند نیز ز گنج نهاده ببخشیم چیز. فردوسی. بخشش او را وفا نداند کردن ماندۀ اسکندر و نهادۀ قارون. فرخی. نهادۀ ملکان را به نام خود برگیر چمیدۀ ملکان را به ایمنی تو بچر. فرخی. خواسته ننهد و ناخواسته بسیار دهد از نهاده ی پدر و دادۀ دارنده اله. فرخی. خزینه های ملوک زمین همه بربخش نهاده های شهان جهان همه بردار. مسعودسعد. ، مدفون: اردشیر بابک به اصطخر مدفون است، هرمزد شاپور به پارس نهاده است. (مجمل التواریخ). همای چهر آزاد بعضی گویند به شام نهاده است و اهل فارس گویند به پارس نهاده است. (مجمل التواریخ). چنان آورده اند که طهمورث آنجا نهاده است. (مجمل التواریخ) ، ودیعه. سپرده. سرشته: نهادۀ خدایست در تو خرد چو در نار نور و چو در مشک شم. ناصرخسرو. طبع داری نهادۀ گردون نظم داری نتیجۀ کوثر. سنائی. ، رایج. قائم. استوار: قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. (تاریخ بیهقی ص 491). که آن کاری است راست ایستاده و بنهاده. (تاریخ بیهقی ص 57). - راست نهاده، میزان. متعادل: و هرگاه که یک چیز از آن را خلل افتد ترازوی راست نهاده بگشت و نقصان پیدا آمد. (تاریخ بیهقی)