جدول جو
جدول جو

معنی نهاده - جستجوی لغت در جدول جو

نهاده
گذارده شده، گذاشته، مقدرکرده، مقدر، ذخیره، پس انداز، ودیعه، سپرده، گسترده، چیده، مدفون، استوار
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
فرهنگ فارسی عمید
نهاده
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره
فرهنگ لغت هوشیار
نهاده
((نَ دِ))
جای داده، نصب شده، مقرر، معاهده بسته، فرض کرده
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ننهاده
تصویر ننهاده
تعیین ناشده، نگذاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نژاده
تصویر نژاده
آریستوکرات، اصیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهادی
تصویر نهادی
آلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نهادک
تصویر نهادک
آشوال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دهاده
تصویر دهاده
بگیر بگیر بزن بزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاده
تصویر رهاده
نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاده
تصویر زهاده
پارسایی پرهیزگاری، رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهاده
تصویر شهاده
شهادت در فارسی گواکی، گواهی دادن، آگاهی رسا، کشته شدن در راه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواده
تصویر نواده
نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهنده
تصویر نهنده
گذارنده، آنکه چیزی را در جایی بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نژاده
تصویر نژاده
دارای نژاد خوب، اصیل، نجیب، پاک سرشت، آزاده نژاد، اصل دار، اصل پاک، پاک فطرت، با اصل، استخوٰان دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهده
تصویر ناهده
نارپستان: دختر، شیر بیشه زن برآمده پستان دخترنار پستان، شیراسد
فرهنگ لغت هوشیار
نژاد: آزرده این وآن بحذرازمن گویی که ازنژاده تنینم. (ناصرخسرو. 270)، اصیل نجیب: نژاده منم دیگران زیردست نژادکیان راکه آردشکست ک (نظامی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواده
تصویر نواده
فرزند فرزند، نوه
فرهنگ لغت هوشیار
نهایت در فارسی فرجام بافدم هم چنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بر دارد ازوی گر چه هر روزاندکی بر داردش بافدم روزی به پایان آردش (رودکی) چه بایدت کردن چنین بافدم مگر خانه روبی چوروبه به دم (ابوشکور بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
گذاشتن، قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گذارنده قرار دهنده، مقرر کننده معین کننده، عاقد قرار داد. یا نهنده شریعت. واضع دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاده
تصویر دهاده
((دِ دِ))
زد و خورد، هیاهو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نژاده
تصویر نژاده
((نِ یا نَ دِ))
اصیل، نجیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواده
تصویر نواده
((نَ دِ))
نبیره و فرزندزاده
فرهنگ فارسی معین
((نِ لِ))
شاخه درخت یا چوبی که شکارچی برای راندن شکار به سوی دام از آن استفاده می کند، شکار، صید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
((نَ لَ یا لِ))
نوعی مالیات یا عوارض (ایلخانان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
((نِ یا نَ دَ))
نشاندن، نصب کردن، قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاله
تصویر نهاله
نهال، شاخۀ درخت یا چوبی که صیادان به صورت مترسک برای راندن شکار به سوی دام یا شکارگاه درست می کردند، شکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
قرار دادن، بستن، عرضه کردن، پیش نهادن، تعبیه کردن، نصب کردن، کار گذاشتن، گستردن، پهن کردن، پاشیدن، ریختن، ترتیب دادن، برپا کردن، تسلیم کردن، به حال خود گذاشتن، واگذاشتن،
جمع کردن، ذخیره کردن، انبار کردن، تخصیص دادن، جدا کردن، کنار گذاشتن، خلق کردن، آفریدن، تالیف کردن، دوختن، دادن نام یا لقب و مانند آن، قرار گذاشتن، فرا دادن، سپردن،
فرض کردن، محسوب کردن، تصور کردن، قائل شدن، فرو افکندن، انداختن، جاری کردن، روان کردن، حکم کردن، فرمان دادن، ادا کردن، گذاردن، مرسوم کردن
مقدر شدن، هموار کردن، برابر دانستن، مساوی شمردن، منعقد کردن، بستن، نسبت دادن، منسوب کردن،
گذاشتن مثلاً دست بر دست نهاد، تقدیر کردن، مقرر کردن، برای مثال ریزی از چاشنی کام به کامم نرسید / روزی ای کآن ننهاده ست قدر می نرسد (خاقانی - ۵۲۴) متوجه کردن، معطوف کردن، برای مثال به علم و خواندن قرآن نهاده ای دل و گوش / جز از تو گوش نهاده به بانگ بربط و نای (فرخی - ۳۸۵) جماع کردن، برای مثال دنیا وفا ندارد لولی وشی ست این زن / گر رو کند و گر پشت می بایدش نهادن (سعید اشرف - لغتنامه - نهادن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهادی
تصویر نهادی
Institutional
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نهادن
تصویر نهادن
Instill
دیکشنری فارسی به انگلیسی