جدول جو
جدول جو

معنی نهنده

نهنده
گذارنده، آنکه چیزی را در جایی بگذارد
تصویری از نهنده
تصویر نهنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نهنده

نهنده

نهنده
گذارنده قرار دهنده، مقرر کننده معین کننده، عاقد قرار داد. یا نهنده شریعت. واضع دین
فرهنگ لغت هوشیار

نهنده

نهنده
گذارنده. که می نهد. نعت فاعلی است از نهادن. رجوع به نهادن شود
لغت نامه دهخدا

نونده

نونده
لرزنده، جنبنده، کنایه از تیزفهم، برای مِثال هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زان که یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی - شاعران بی دیوان - ۳۵۰ حاشیه)
نونده
فرهنگ فارسی عمید

نهاده

نهاده
گذارده شده، گذاشته، مقدرکرده، مقدر، ذخیره، پس انداز، ودیعه، سپرده، گسترده، چیده، مدفون، استوار
نهاده
فرهنگ فارسی عمید

نزنده

نزنده
جهنده روان: وهرآن چیزی که ویرا خون نزنده نباشدچون درآب میرودباکی نبود
فرهنگ لغت هوشیار