جدول جو
جدول جو

معنی نهندره - جستجوی لغت در جدول جو

نهندره
مخزن، نهانخانه
تصویری از نهندره
تصویر نهندره
فرهنگ لغت هوشیار
نهندره
((نِ هَ دَ رِ))
نهان خانه، مخزن
تصویری از نهندره
تصویر نهندره
فرهنگ فارسی معین
نهندره
نهان خانه، مخزن
تصویری از نهندره
تصویر نهندره
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهاندره
تصویر نهاندره
جائی که در آن چیزی پنهان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهنده
تصویر نهنده
گذارنده، آنکه چیزی را در جایی بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
گذارنده قرار دهنده، مقرر کننده معین کننده، عاقد قرار داد. یا نهنده شریعت. واضع دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهندر
تصویر نهندر
حصه المسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهن دره
تصویر دهن دره
گشودن دهان بسبب غلبه خواب یا خماری و یا تنبلی، خمیازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان دره
تصویر نهان دره
جایی که در آن چیزی پنهان کنند، نهان خانه
فرهنگ فارسی عمید
مردم نا تراشیده و نا هموار، چوب کنده نا تراشیده که گاه آنرا در پس در اندازند تا گشوده نگردد و گاه سوراخ کنند و پای مجرمان را بدان محکم نمایند: (بر گردن مخالف و بر پای دشمنت نکبت کند دو شاخی و محنت کلندری)، (پور بهای جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نهانخانه (یک روز چار بار برد اسبم از گله روزدگر اروس وقماش ازنهاندره) (پور بهای جامی. جها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهن دره
تصویر دهن دره
خمیازه، دم عمیق همراه با باز شدن غیر ارادی دهان، بر اثر خستگی، کسالت، بی خوابی یا خواب آلودگی، دهن دره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادره
تصویر نادره
(دخترانه)
مؤنث نادر، آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هندسه
تصویر هندسه
دیوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جندره
تصویر جندره
ناهموار، چوب نتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهنده
تصویر جهنده
جهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
روغن غان، پیگال پیمانه بزرگ سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون. حرامزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شندره
تصویر شندره
ژنده، پاره، جرجره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نونده
تصویر نونده
لرزنده، جنبنده، کنایه از تیزفهم، برای مثال هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زان که یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی - شاعران بی دیوان - ۳۵۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهنده
تصویر دهنده
کسی که چیزی به دیگری بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزنده
تصویر نزنده
بیرون کشنده، روان، جهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهنده
تصویر جهنده
جست و خیز کننده، کنایه از ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندسه
تصویر هندسه
علمی که دربارۀ اشکال و ابعاد و اندازه گیری بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جندره
تصویر جندره
چوبی که برای هموار ساختن چین و چروک جامه به کار می بردند، برای مثال پیری کجا برد ز تو گرمابه و گلاب / خیره مده گلیم کهن را به جندره (ناصرخسرو۱ - ۴۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادره
تصویر نادره
شخص نابغه، کنایه از اتفاق عجیب، کنایه از سخن دلنشین، نادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
گذارده شده، گذاشته، مقدرکرده، مقدر، ذخیره، پس انداز، ودیعه، سپرده، گسترده، چیده، مدفون، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندره
تصویر قندره
کفش که ساق آن کوتاهتر از نیم چکمه است
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کوچک کبود که در آب نشیند کندره. توضیح ازین تعریف که در فرهنگها (معیار جمالی سروری) آمده هویت آن شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از سقرلات کم بها: و سمور ولندره نیز بتحویل صاحب جمع خزانه عامره مقرر است، لباسی بوده مانند بارانی، دوخته ای از پارچه و چرم که روپوش کجاوه و امثال آن می کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
جهنده روان: وهرآن چیزی که ویرا خون نزنده نباشدچون درآب میرودباکی نبود
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده شده (جامه) بخیه کرده (سوزنی)، آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه، دفن شده چال شده
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده شده (جامه) بخیه کرده (سوزنی)، آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه، دفن شده چال شده
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره
فرهنگ لغت هوشیار