جدول جو
جدول جو

معنی نمشه - جستجوی لغت در جدول جو

نمشه(نَ مِ شَ / شِ)
به معنی عقیده و اعتقاد باشد. (آنندراج). همان نمشته لغت برساختۀ دساتیر است که بدین صورت مؤلف آنندراج از برهان قاطع نقل کرده است. رجوع به نمشته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشه
تصویر نوشه
(دخترانه)
انوشه، جاوید، زنده، شاد، خوشحال، خرم، گوارا، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهرام بهرامیان و خواهرنرسی پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
وسیله ای چوبی یا فلزی چهارپهلو شبیه خط کش به درازای یک یا دو متر که در بنایی برای تراز کردن آجرها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقشه
تصویر نقشه
طرحی از یک منطقه که روی سطح صافی ترسیم می شود، تصویری از یک بنا یا ماشین یا چیز دیگر که باید ساخته شود، طرح و صورت کار، کنایه از عمل پیش بینی شده
فرهنگ فارسی عمید
عددی که به منظور ارزیابی میزان یادگیری هر دانش آموز یا دانشجو در نظر گرفته می شود، شماره مثلاً نمرۀ عینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیشه
تصویر نیشه
نی لبک، برای مثال زآن دل که در او جاه بود نآید تسلیم / زآن نی که از او نیشه کنی نآید جلاب (خاقانی - ۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، توبه، ترسه، قوس و قزح، سرگیس، درونه، تویه، سرکیس، تیراژی، سرویسه، قزح، سویسه، شدکیس، ایرسا، تیراژه، نوسه، کلکم، آلیسا، اغلیسون، آدینده، رخش، تربسه، کرکم، نوس، آژفنداک، آفنداک، تربیسه، آزفنداک، سدکیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
جاوید، پایدار، خوش و خرم و خوشبخت، کامران
نوش، گوارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
پادشاه جوان، جوان تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمشک
تصویر نمشک
سرشیر، مسکه، کره، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
(قُ مِ شَ سَیْ یِ اَ)
نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصرشیرین میان چشمه سفید و ماهیدشت، در 591هزارگزی طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ / شِ)
چشمه باشد و آن جایی است که آب از آنجا جوشد و روان شود. (برهان). چشمه بود. (جهانگیری). مقلوب چشمه میباشد که معروفست. (از انجمن آرا). مقلوب چشمه است و آن جایی است که آب از آنجا میجوشد و روان میشود. (آنندراج). چشمه. (ناظم الاطباء) :
عدو چون تیغ او بیند تنش را جان زیان دارد
اگرچه چمشۀ حیوان عدو را در دهان آید.
فرخی (از جهانگیری).
و رجوع به چشمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مِ شَ /حَ شَ)
لثه حمشه، لثه کم گوشت، اوتار حمشه، باریک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ شَ)
بخشم آوری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ شِ / شَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت با 1365 تن سکنه. آب آن از نهر خمام رود سفیدرود و محصول آن برنج و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ شَ)
گوسپند کوتاه سرپستان یا خردپستان. (از منتهی الارب) (آنندراج) : شاه کمشه، گوسپند کوتاه سرپستان یا خرد پستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ شَ / شِ)
شوشه. شفشه. شمش. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود، ابزاری چوبین مانند خطکش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). چوبی چون سطاره ای بلند و بزرگ که بنایان بدان اندازه ها راست کنند. (از یادداشت مؤلف).
- شمشه کاهگل، کاهگل بدنۀ دیوارهای اطاق از دو سوی محدود به دو پیش آمدگی که ساخته از گچ باشد، بدین شرح که برای کاهگل کردن سطح دیوارها ابتدا با شمشۀ آلت بنایی و در دو طرف هر بدنۀ دیوار از زیر سقف تا سطح زمین به قطر همان شمشه برآمدگی یکدست و تراز از گچ می مالند و سپس سطح میان این دو برآمدگی گچی را کاهگل می مالند و بدین ترتیب سطحی صاف، تراز و بدون فرورفتگی و برآمدگی بوجود می آورند
لغت نامه دهخدا
(شُ شِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه سار. محصول عمده آنجا غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
آنکه تازه پادشاه شده، پادشاه نوجوان، تازه داماد. جاوید پایدار، خرم خوشحال، خوشبخت، خوب نیکو، نوش گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
صفحه کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده مینمایانند و طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه کاغذ رسم کند تا سازندگان بدلالت و مطابق آن شیئی مطلوب را بسازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمنه
تصویر نمنه
نازک نگاری (مینیاتور)، سایه زدن، نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمله
تصویر نمله
واحد نملیک مورچه
فرهنگ لغت هوشیار
سرشیر، کره سرشیر، قیماق شیرفام: در جهان بسحاق قوتی چون نمشک و قند نیست بشنواین ازمن که عمری در پی آن بوده ام، گورماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمسه
تصویر نمسه
بوی بد، گندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمره
تصویر نمره
شماره، عدد و رقمی که با آن چیزی را مشخص کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشه
تصویر نیشه
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته) نی کوچک، توتک: (زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم زان نی که از او نیشه کنی ناید جلاب) (خاقانی. سج. 57)
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ ش))
صفحه کاغذی که در آن شکل و اندازه و عوارض زمین یا قسمتی از سطح آن با مقیاس های مختلف و معین ترسیم شده است، طرح و صورت کار و عملی که در آینده باید انجام شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشه
تصویر نوشه
((شَ یا شِ))
انوشه، جاوید، پایدار، خوشحال، شادمان، خوشبخت، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمره
تصویر نمره
((نُ رِ))
شماره و عدد، عددی که معرف معلومات شاگرد یا دانشجوست، حمام های خصوصی گرمابه های عمومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمشک
تصویر نمشک
((نَ مَ یا نِ مِ))
سرشیر، مسکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشمه
تصویر نشمه
((نَ مِ))
زن بدکاره، روسپی
فرهنگ فارسی معین
((ش ش))
ابزاری از جنس چوب یا فلز مانند خط کش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمره
تصویر نمره
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقشه
تصویر نقشه
نگاره، ره نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخشه
تصویر نخشه
دلیل
فرهنگ واژه فارسی سره