جدول جو
جدول جو

معنی نلشک - جستجوی لغت در جدول جو

نلشک
(نِ لِ)
مردم وام دار و قرض دار. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قرض دار. (جهانگیری) (انجمن آرا) (رشیدی). ناشنگ. (رشیدی). نلسک با سین بی نقطه نیز هست و به جای لام بای ابجد [نبسک، نبشک] هم به نظر آمده است. (برهان قاطع). و آن را ناشک نیز خوانند. (جهانگیری). به کسر نون و سکون شین معجمه، قرص دارو باشد، کذا فی المؤید [مؤیداللغات] و در زفان گویا به سین مهمله نیز آمده و نیشک به شین معجمه نیز به این معنی است و در اداه [اداهالفضلاء] به جای قرص دارو، قرض دار به نظر رسیده. چون استشهادی نداشتیم هر دو را نوشتیم. (سروری). در نسخۀ سروری به کسر نون و لام و سکون شین معجمه قرض دار و مرض دار به هر دو روش آورده و تردد کرده. (از رشیدی). در فولرس نلسک، نلشک، ناشک، نیشک، همه به یک معنی آمده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمشک
تصویر نمشک
سرشیر، مسکه، کره، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشک
تصویر لشک
شبنمی که مثل برف روی زمین را سفید کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشک
تصویر لشک
پاره، لشک لشک مثلاً پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشک
تصویر نشک
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وهل
صنوبر، برای مثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نلک
تصویر نلک
آلوی کوهی، آلوچۀ ترش، برای مثال صفرای مرا سود ندارد نلکا / درد سر من کجا نشاند علکا (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
سیخ آهنی که گوشت یا چیز دیگر را به آن بکشند و در تنور آویزان کنند، سیخ کباب، بلسک
فرهنگ فارسی عمید
(نِ لِ)
نلشک. (آنندراج) (برهان قاطع). رجوع به نلشک شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام موضعی در حدود شرقی بیرجند
لغت نامه دهخدا
به کسر نون و سکون یا و شین معجمه، کوره ای، یعنی شهری است از شهرهای سیستان، در میانۀ آن و بست قریه های بسیار است و بلدۀ آن یکی است و یکی از دروازه های زرنگ یعنی شهر سیستان را دروازۀ نیشک گویند که از آنجابه شهر بست می روند، (انجمن آرا)، رجوع به تاریخ سیستان شود
لغت نامه دهخدا
نشک، ناژ، (فرهنگ فارسی معین) : یا بگیرد یک کف برگ مورد خشک و یک کف پوست درخت نوشک کی ناژ گویند، (از هدایه المتعلمین ص 298 نسخه بدل)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
قرض دار. وامدار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). قرض دار را گویند و نشنک و نلشک نیز گفته اند، و ناشنک به کسر شین هم در رشیدی آورده اما در دیگر کتب به شین معجمه و کاف تازی بدون نون بعد شین نوشته اند. (آنندراج). آقای دکتر معین در برهان قاطع حاشیۀ ص 2166 ذیل کلمه نلشک (بر وزن سرشک به معنی وام دار و مقروض) آورده اند: در مؤید الفضلاء: ’نلشک، قرض دارو’، در زفان گویا: ’نلسک’ در اداه الفضلاء بجای ’قرض دارو’، ’قرض دار’ معنی شده، ’منبشک’ هم آمده، درسروری ’قرض دار و مرض دار’ معنی شده، و هم سروری همه این صور را آورده گوید: ’چون استشهادی نداشتیم هر دو را نوشتیم’ در رشیدی ’ناشگ’ و ’نشنگ’ هم آمده و غالب صور مزبور را نقل کرده گوید: ’چون هیچ کدام یافته نشد همه را ذکر کرده شد’ در فولرس: نلسک، نلشک، ناشک، نیشک هم به یک معنی آمده. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ مِ)
شیری را گویند که از پستان گوسفند و گاو بر دوغ و ماست بدوشند. (برهان قاطع). بعضی به معنی گورماست گفته اند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، قیماق شیر خام. (برهان قاطع). سرشیر. (ناظم الاطباء). بعضی گفته اند نمشک کفی و قیماغی که بالای شیر خام جمع شود. (رشیدی) (حاشیۀ برهان چ معین). به لغت اهل هند کف شیر است که شیرینی قند یا نبات و قدری گلاب داخل شیر جوش داده که نصف بماند بسیار برهم می زنند و تمام کف آن را گرفته با نان تنک روغنی می خورند. (تحفۀ حکیم مؤمن) :
در جهان بسحاق قوتی چون نمشک و قند نیست
بشنو این از من که عمری در پی آن بوده ام.
بسحاق اطعمه.
به شام روزه نمشک و رطب مقدم دار
که هست چربه و دوشاب از برای سحور.
بسحاق اطعمه.
، مسکه. (برهان قاطع) (رشیدی) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (آنندراج). کره. (برهان قاطع). به لغت اصفهان روغن تازه است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
گشنیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ لِ)
کوزه ای که بجهت طفلان نقاشی کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
بلسک، و آن چوبی یا سیخ گنده باشد که بدان بریان در تنور آویزند. (برهان). رجوع به بلسک شود، نامی است که به بعض اسبان گذارند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لُ)
کوزۀ گلین منقش که داخل جهاز دختران کنند. کوزۀ گلینی که دخترکان در آن آبهای رنگین کنند و به یکدیگر پاشند. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
چون مرغ هفت رنگ همی ماند آن خلشک
واندر میانش بادۀ رنگین ببوی مشک
ما زین خلشک رنگین وین لعبت بدیع
باده خوریم تر و بکون دربریم خشک.
ابوالخطیر گوزگانی.
، پارچۀ ازار و شلوار رنگارنگ. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پاره. (برهان) (جهانگیری). لشکه. لشک لشک، پاره پاره. (برهان). صاحب انجمن آرا گوید مأخذ لشکر از اینجاست. وبر اساسی نیست، شبنم. (جهانگیری). شبنم و آن رطوبتی باشد در هوا که بر روی زمین و سبزه نشیند و مانند برف زمین را سفید کند. لشک. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خُ لُ)
آب دهان. خیو. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلشک
تصویر بلشک
سیخ کباب پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلشک
تصویر خلشک
کوزه گلی منقش
فرهنگ لغت هوشیار
آلوچه کوهی زعرور آلوچه سگک: صفرای مرا سود ندارد نلکا درد سرمن کجا نشاند علکا. (ابوالموید بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
درخت ناژ کاج صنوبر: آن که نشک آفرید و سرو سهی وان که بید آفرید و نار و بهی... (رودکی. لفااق. 264)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشک
تصویر لشک
ماهی چسبنده پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلشک
تصویر فلشک
کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
سرشیر، کره سرشیر، قیماق شیرفام: در جهان بسحاق قوتی چون نمشک و قند نیست بشنواین ازمن که عمری در پی آن بوده ام، گورماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشک
تصویر نوشک
نشک ناژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمشک
تصویر نمشک
((نَ مَ یا نِ مِ))
سرشیر، مسکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلشک
تصویر خلشک
((خَ لُ))
کوزه گلی منقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لشک
تصویر لشک
((لَ))
پاره، شبنم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشک
تصویر نشک
((نَ))
درخت صنوبر و کاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نلک
تصویر نلک
((نِ یا نَ))
آلوچه کوهی، زعرور، آلوچه سگک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلشک
تصویر فلشک
((فِ لِ))
کوزه ای که برای کودکان نقاشی کنند
فرهنگ فارسی معین
چوبی نوک تیز و زوبین مانند که کودکان در بازی از آن استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
سوراخ سوراخ
فرهنگ گویش مازندرانی